پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   معما (مسئله ی خط آهن و موش صحرایی) (http://p30city.net/showthread.php?t=16446)

زکریا فتاحی 11-10-2009 11:47 PM

معما (مسئله ی خط آهن و موش صحرایی)
 
یک قطعه خط آهن به طول هزار متر روی زمین قرار دارد و فقط در دو انتهای خود با پیچ به زمین محکم شده است. در یک روز گرم تابستان بواسطه ی انبساط ناشی از گرما، طول آن یک متر افزایش پیدا میکند و چون خط آهن جا ندارد که از دو انتها منبسط شود لاجرم "شکم" میکند و به صورت یک کمان در میاید.



اگر فرض کنیم که این کمان بخشی از یک دایره باشد آیا فکر میکنید که نقطه ی وسط خط آهن آنقدر از زمین بلند میشود که یک موش صحرایی به بلندی ۱۵ سانتیمتر بتواند از زیر آن عبور کند؟ این را البته باید با محاسبه نشان دهید نه با حدس و گمان. اصلا" برای اینکه جلو حدس و گمان گرفته شود بیایید و معلوم کنید که نقطه ی وسط خط آهن حد اکثر چقدر از زمین فاصله میگیرد و بلند قامت ترین موجودی که میتواند از زیر آن عبور کند چه اندازه است؟

توضیح : اگر بتوانید این مسئله را حل کنید و جواب درست آنرا بدست آورید، از جواب خود بسیار شگفت زده خواهید شد. این مسئله یکی از مسائل قدیمی و کلاسیک ریاضی است که جواب آنرا نمیتوان منحصرا" با حدس و گمان تعیین کرد و یا حتی تخمین زد.

http://www.sharifiha.com/bijan/image...ee1d31e7ec.jpg





© کپی رایت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذیر است.

زکریا فتاحی 11-10-2009 11:48 PM

معمای باباکوهی

در کنار شهری کوهی قرار داشت که بر بالای آن خانقاهی بود و پیرمردی جهاندیده و خردمند در آن زندگی میکرد که روزها را به مطالعه و تفکر میپرداخت. مردم شهر او را بابا کوهی مینامیدند و میگفتند که او جواب هر سوالی را میداند. حتی بعضی ها او را صاحب "کرامات" هم میدانستند، یعنی معتقد بودند که او از غیب هم خبر دارد!






روزی جوانی تیزهوش، گستاخ و جویای نام خواست او را آزمایش کند. به مردم گفت که من امروز به نزد او میروم و از او سوالی میکنم که او یا نتواند جواب دهد و یا اگر هم جواب دهد جوابش اشتباه باشد. مردم مشتاق شدند بدانند او چه سوالی از پیرمرد خواهد کرد به همین دلیل خواستند که با او همراه شوند.





جوان گنجشکی گرفت و در جیب خود پنهان کرد و با جمعی از مردم به پیش پیرمرد رفت. به پشت در خانقاه که رسید در زد. پیرمرد داشت در را باز میکرد که جوان گنجشک را از جیب در آورد و طوریکه نه مردم متوجه بشوند و نه پیرمرد، آنرا در پشت سر خود پنهان کرد. آنگاه رو به پیرمرد کرد و گفت : مردم در باره ی شما خیلی ادعا میکنند و میگویند که جواب هر سوالی را میدانید و حتی از عالم غیب هم خبر دارید! من امروز میخواهم ثابت کنم که سوالهایی هم هستند که شما جوابهای آنها را نمیدانید یا اگر هم جواب بدهید جواب تان اشتباه باشد. حالا میخواهم یکی از این سوالها را از شما بپرسم. پیرمرد پذیرفت.






جوان گفت : من گنجشکی در پشت سرم دارم. به من بگو آیا گنجشک زنده است یا مرده؟ پیرمرد لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: جوان، سوال شما جواب ندارد. مرد جوان به هوشمندی پیر مرد پی برد و به خردمندی او اعتراف کرد. جلو رفت و دست او را بوسید.





با آنکه پیر مرد از غیب خبر داشت( اینطور فرض کنیم ) بر اساس چه استلال عقلی جوابی روشن به جوان نداد و جوان هم با همین جواب قانع شد؟















© کپی رایت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذیر است.

زکریا فتاحی 11-21-2009 02:20 PM

دوستان کسی نمیتونه به این سوالات پاسخ بده؟

خیلی سخت نیست


اکنون ساعت 05:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)