پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   از خاک بهشت (http://p30city.net/showthread.php?t=17543)

amir ahmadi 12-03-2009 11:12 AM

از خاک بهشت
 
محمد بن مرتضی مدعو به محسن و ملقب به فیض ایشان فاضل/اخباری/محدث/و حکیم بود.در زمان شاه عباس از ولایت فرنگستان شخصی را پادشاه فرنگ فرستاده و به سلطان صفوی نوشت (به علمای مذهب خود بگویید که با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او جواب ایشان بدهد پس شما به دین ما در ایید)و ان فرستاده کارش این بود که هر کسی هر چیزی در دست می گرفت اوصاف ان شی را بیان می کرد و می گفت که چه چیزی در دست داری.

amir ahmadi 12-03-2009 11:27 AM

خاک بهشت
 
سلطان علما را جمع کردهو سرامد اهل ان مجلس اخوند ملا محسن فیض بود پس ملا محسن به ان سفیر فرنگی گفت:سلطان شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل شما عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کنند .ان فرنگی گفت :شما از عهده من نمی توانید برایید اکنون چیزی در دست بگیر تا من بگویم ملا محسن تسبیحی از تربت امام حسین ع را در دست گرفت ان فرنگی در دریای فکر غوطه ور شد و بسیار فکر کرد ملا محسن گفت:چرا عاجز ماندی ؟فرنگی گفت:عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر کردن من به خاطر این است که خاک بهشت چگونه در دست تو رسیده است.ملا محسن گفت :راست گفتی در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و ان تسبیحی از قبر امام حسین دختر زاده پیمبر ما استکه امام است پس حقیقت دین ما و بطلان دین تو ظاهر شد بعد از این ماجرا ان فرنگی مسلمان شد.

amir ahmadi 12-03-2009 11:41 AM

دسته گلی از خرابات
 
علامه مجلسی در کتاب بهار در ذکر کسانی که در غیبت کبری حضرت مهدی عج را دیده اند می فرماید:خبر دادند مرا جماعتی از سید سند فاضل کامل میرزا محمد امین استرابادی علیه رحمه که من شبی طواف خانه خدا می نمودم دیدم جوانی خوش روی نیز طواف می کند چون به من رسیددسته گلی از گل سرخ به دست من داد و حال ان که زمان روییدن گل نبود پس من ان گل را بوییدم و گفتم ای سید من این گل از کجاست ؟گفت از خرابات می باشد پس از نظر من غایب شد و دیگر او را ندیدم.

amir ahmadi 12-03-2009 12:45 PM

تولد ابوعلی سینا
 
گویند شبی درویشی میهمان پدر ابوعلی شد بعد از صرف شام درویش به پدر ابوعلی گفت من می خوابم و تو بیدار باش چون امشب ستاره ای طلوع می کند پس بیدارم کن که ان وقت کاری دارم پس درویش خوابید و پدر بوعلی نشست و چون دید ستاره بدان محل موعود رسیده است با همسر خود مواقعه نمود و پس از غسل کردن درویش را بیدار کرددرویش دید که ستاره از محل موعودگذشته است به پدر شیخ گفت :مرا دیر بیدار کردی و وقت گذشته است .پدر شیخ کیفیت واقعه را با درویش در میان گذاشت .درویش گفت:برای تو فرزندی پیدا خواهد شد که اعجوبه زمان و یگانه دوران می شود .

آريانا 01-16-2010 01:10 AM

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای
آب خضر ز نوش لبانت کنایتی



حضرت حافظ


اکنون ساعت 05:48 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)