پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   من و خدا جونم (http://p30city.net/showthread.php?t=18214)

sheida.m 12-20-2009 06:26 PM

من و خدا جونم
 


به خدامی گم سلام؛ میگه صدتا سلام.

به خدا میگم دوستت دارم؛ می گه من عاشقتم.

به خدا می گم اجازه می دی پاتو ببوسم؛ میگه بیا در آغوشم.

به خدا می گم خدا راه رو نشونم بده؛ می گه بیا باهاتم.

به خدا می گم روزی من رو قطع نکن؛ میگه بیشترم می کنم.

به خدا می گم دستمو بگیر، کمکم کن؛ می گه بیا منم که هستم.

به خدا می گم منو می بخشی؛ می گه بخشش که سهل، عوضش ثوابم می دم.

به خدا می گم دو دو تا؛ می گه هشت تا!

خـــدا هـمه چـیـز اســت و هــمــه چـیــز در خـداســـت

sheida.m 12-20-2009 06:35 PM

خودش بود که بود
می گفتن نمی بینیش ولی هست ، وجود داره ...
همیشه با خودم می گفتم مگه میشه هم باشی هم نباشی ؟!
ولی وقتی فهمیدم که ....
وقتی که تا عروسکم گم شد و من تو اوج غصه بودم یه عروسک دیگه اومد قشنگ تر !
به مامان که گفتم بازم گفت همیشه هستی ولی دیده نمیشی ...
بازم شد یه علامت سوال !
باشی و دیده نشی ؟! مگه میشه ....
فکر میکنم اون موقع ها مامان واسه این گفت که فکر نکنم نیستی ...
یا شایدم ...
آخه اگه دیده نشی چه جوری میتونی مواظبم باشی ؟
چه جوری حرفامو گوش می کنی و جواب میدی ؟
چند وقت بود که بهش فک میکردم .... یه ماه ، دو ماه ، ... شایدم یه سال
تا فهمیدم بلاخره !
مامان راست می گفت ... اما آخرش اشتباه بود ...
هستی ولی دیده نمیشی نبود ...
هستی ولی نمیبیننت

کمکم کن همیشه ببینمت

http://www.askbjoernhansen.com/archi...ockettrail.jpg

آريانا 12-24-2009 10:03 PM

دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود

او چرا در خانهٔ ویران نشست
گنج در جای خراب اولیتر است

گنج بود او در خرابی زان نشست
هیچ یوسف دیده‌ای کز تخت و تاج

چون دلش بگرفت در زندان نشست
گرچه پیدا برد دل از دست من

آمد و بر جان من پنهان نشست
چون مرا تنها بدید آن ماه روی

گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
جان بده وانگه نشست ما طلب

که توان با جان بر جانان نشست
از سر جان چون تو برخیزی تمام

من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان این سخن بشنید جان

خویش را درباخت و سرگردان نشست
خویشتن را خویشتن آن وقت دید

کو چو گویی در خم چوگان نشست
دایما در نیستی سرگشته بود

زان چنین عطار زان حیران نشست

(عطار)
............................................................ ............................................................ ....
در سر هوس عشق تو دارم همه روز
در عشق تو مست و بیقرارم همه روز
مر مستان را خمار یک روزه بود

من آن مستم که در خمارم همه روز



اکنون ساعت 09:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)