![]() |
داریوش دژخیم باستان
داریوش دژخیم باستان
در آغاز بگویم که صاحب این گفتار، به بازاندیشی آزاد و خروج از جمود تعصب ندا می دهد، دکانی برای انتشار خویش نگشوده و به راه کلام سوارانی نمی رود که بر زین تریبونی می نشینند، جماعتی مغروق درسکوت، مرعوب دکوربندی رنگین و نمک گیرشده در پذیرایی های معمول را، به مدد الفاظی جمع کرده از همه جا، به مخدر سخنی در علوم و فنون و فلسفه و ادب و مذهب و منطق و الهیات و عرفان و تصوف و شعر و شاعری، معتاد می کنند، تا از تعقل و قدرت سنجش خویش دست کشند و به اصل و بحثی، مگر از قول و زبانی معین، توجه نکنند. در این جا اندک اندک، گوشه ی پرده هایی کنار زده می شود که نگاهی به درون آن، تمایل به تجسس مستقل را تحریک و آتش کنجکاوی را تیزتر می کند. چنان که می خواهم به بازبینی سریع ولی عمیق و بی سابقه ای از متن کتیبه ی بیستون داریوش دعوت کنم که در پی آن و به خواست خداوند، سرسخت ترین دشمنان دانایی های نو در موضوع تاریخ ایران را، بیش از این به انزوا خواهد راند و در جای خود خواهد نشاند. در آغاز بگویم روال این بررسی برافراشتن منفرد هیچ سندی نیست و پیوسته تسلسل و تایید مجموعه ای از عوامل و آثار و اسناد متواتر را دنبال کرده است و از آن که اهمیت اثبات رخ داد پلید پوریم و تبعات و عواقب ضد تمدنی آن، در واقع به معنای باز گرداندن تمام دانش آموزان و اساتید مدرسه ی تاریخ جهان به کلاس اول است، پس به نظر می رسد کاوش زوایای عامدانه پنهان مانده ی نشانه های آن رخ داد پلید، که کار عظیم و بس دشواری است، به خصوص برای اقناع آن گروه که به دلایل متفاوت و مختلف علاقه ای به برملا شدن حقیقت ندارند، ضرورتی دست اول و تعیین کننده دارد. به همین دلیل اتلاف وقت برای اثبات صحت نقطه به نقطه ی هر سند تاریخی عبث است، زیرا به جز قرآن، بر صحت مطلق هیچ مکتوب تاریخی اعتباری نیست و این نه ادعایی متعبدانه که محققانه است. از این منظر، گرچه نخستین اشاره ی تاریخی به حادثه ی پوریم را در ضمیمه و ذیل تاریخی تورات و در کتاب استر خوانده ایم، اما توسل به دیگر اسناد و آثار، می تواند درستی و یا نادرستی هر بخش از ادعاهای مندرج در آن کتاب را معلوم کند و از این منظر و به گمان این محقق یکی از اصلی ترین اسناد در موضوع حادثه ی بنیان برافکن پوریم، توجه به گوشه هایی از داده های مندرج در کتیبه ی بیستونی داریوش است، که باز هم مانند همیشه از دید دیگر بررسان این کتیبه پنهان مانده و برای نخستین بار برای قضاوت کارشناسانه، در چند یادداشت پیاپی عرضه می کنم. در تصویر کلی، پس از تورات و گل نبشته بابلی کورش، کتیبه داریوش دربیستون، سومین سند شناخت دار و دسته ی هخامنشی شمرده می شود. دسته بندی و ارزش و عنوان گذاری این سه سند، بخش تاریخی و مطالب ذیل تورات را، در زمره ی اسناد مقدماتی و پیش از ظهور قدرت هخامنشی، گل نبشته ی بابلی کورش را متن آغازین ظهور آن ها و کتیبه بیستون را به معنایی آخرین سند اصلی هخامنشی معرفی می کند؛ زیرا حصه ی قابل تایید و غیر جاعلانه ی خرده کتیبه های بعدی، در این جا و آن جا، منتسب به داریوش و یا دیگر سران هخامنشی، چنان که بررسی خواهم کرد، نه فقط بسیار معدود است، بل عمدتا جز تکرار بخش های معینی از همان کتیبه ی بیستون نیست. دیگر اهمیت کتیبه بیستون در این است که با برشمردن اجداد حکومتگر داریوش، پیشینه ی تاریخی و حضور دراز مدت منطقه ای برای هخامنشیان می تراشد، چنان که کتیبه ی منتسب به داریوش سوم، در ضلع غربی بنای نیمه کاره و به خود رها شده ی تچر، پسینه و دنباله ی سلاطین هخامنشی پس از داریوش را معرفی می کند و از آن که درستی ادعاهای اجداد ساز داریوش در کتیبه بیستون قابل اثبات نیست و نوکنده و مجعول بودن کتیبه داریوش سوم هم، چنان که به مبحث آن وارد خواهم شد، محرز است؛ پس اطلاعات موجود درباره ی امپراتوری هخامنشیان، لااقل از زمان داریوش، به وجهی دل خراش بر دروغ استوار است. بدین ترتیب سند کتیبه ی بیستون داریوش نیز بخش های تاریخی قابل دفاع و محرزی دارد که می توان به مدد و با وسیله و واسطگی دیگر عوامل و آثار و نشانه ها مستحکم و مسلّم کرد و نیز حاوی ادعاها و اطلاعاتی است که دیگر عناصر و حوادث قابل تایید تاریخی بر آن ها صحه نمی گذارد. آن چه را که تا این مرحله می توان اعلام و به گونه ای محکم اثبات کرد، این که از قریب ۴۷ کتیبه ی ریز و درشت و متنوعی که اینک به داریوش نسبت می دهند، ۳۹ کتیبه و خرده نوشته و مهر و غیره، که با این علائم شناسایی می شوند: De, Dg, Dh, Dpa, Dpb, Dpc, Dpd, Dpe, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsg, Dsi, Dsj, Dsk, Dsl, Dsm, Dsn, Dso, Dsp, Dsq, DSs, Dst, Dsu, Dsv, Dsw, Dsx, Dsy, Dsab, Dza, Dzb, Dzc, Dw. به طور قطع جعل جدید و در زمره اعمال شیادی های متداول در موضوع داریوش هخامنشی است و بنا بر این، اثبات حضور مستمر و طولانی داریوش در آن سلسله، چنان که زمان شناسی کنونی تاریخ هخامنشیان ادعا می کند، با تکیه ی منفرد بر مطالب کتیبه ی بیستون معتبر و قابل قبول نمی شود و چنان که در زیر می خوانید، ظهور و غروب داریوش، درست برابر ظهور و غروب کورش، بسیار کوتاه مدت و مقطعی و بدون آثار است، که خود از وسعت و اهمیت و گستردگی مقاومت منطقه ای در برابر این دو نمودار خون ریز امپراتوری هخامنشیان، کورش و داریوش، خبر می دهد، مقاوتی که چندان کار را بر یهودیان و بازوی نظامی آن ها تنگ گرفت، که راهی به جز قتل عام برنامه ریزی شده و کودتا گرانه در مقابل یهود برای تضمین بقای قوم خود باقی نگذارد. بدین ترتیب و به طور کلی دوران حضور سیاسی و نظامی و تاریخی هخامنشیان، در میانه ی حکومت خشایارشا و پس از موفقیت های اولیه و اطمینان بخش پوریم بسته می شود. دنبال کردن دقیق مطالبی که در چند یادداشت آتی این وبلاگ نصب خواهد شد، صاحب نظران بی غرض تاریخ ایران و جهان را از قید دروغ های ساخته شده حول محور و موضوع هخامنشیان آزاد می کند و آن چه را اینک در این یادداشت برجسته می کنم، شناسایی پوریم از طریق دنبال کردن داده های قومی، اسامی مناطق و مراکز جغرافیایی، اطلاعات تقویمی و نام های اشخاص در کتیبه ی بیستون است. از این پس نقل های مربوط به مبحث جاری را از کتاب کم تر تبلیغی «کتیبه های هخامنشی» بر می دارم که کاری از «پیر لوکوک» فرانسوی و از اساتید نوخاسته در موضوع هخامنشیان است که به نظر می رسد نسبت به تبلیغات کنیسه، از آن که ظاهرا یهودی نیست، تعهد کم تری از خود نشان داده است. با این قید که ضرورتا همه جا و در تمام موارد، اسامی خاص را از متن اصلی سنگ نبشته و برابر قرائت آن چه در کتیبه حک است آورده ام و به ترجمه ی مصطلح و تصور شده ی آن ها اعتنایی نکرده ام، زیرا مثلا برای تایید و تبعیت از بازگرداندن واژه ی «اوژه» در کتیبه، به «ایلام»، مبانی و مستندات قابل قبولی ندیده ام. «داریوش شاه می گوید: این ها مردمانی هستند که پیرو من اند، به خواست اهوره مزدا، من شاه آن ها شدم: پارسه، اوژه، بابیروش، ثورا، اربایه، مودرایه، تی یی دریه یا، سرد، یئونه، ماد، ارمینه، کت پتوکه، پارثو، زرنکه، هرایوا، وارزمی، باختریش، سوگود، گندار، سکه، ثته گوش، هروواتیش، مکه. روی هم ۲۳ مردم». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).بعدها و در کتیبه های دیگری از داریوش، که تایید صحت تمامی آن ها با قرائنی، که خواهم گفت، به کلی غیرممکن است؛ داریوش این لیست ۲۳ قومی را، از جمله در کتیبه ی مقبره اش، Dnb، تا ۳۰ قوم و خشایارشا در سنگ نبشته ی مطلقا نوساخته و مجعول و سرگردانی که می نویسند در میان خاک های تخت جمشید و نسخه ی دیگری از آن را در میان خرابه های پاسارگاد یافته اند!!! تا ۳۲ قوم افزایش می دهد، که در میان شان سه نوع به اصطلاح سکایی: سکا تی یی پردریه، سکا هئو مه ورکا، سکا تیگر خئودا و اقوام دیگری به شرح زیر اضافه شده اند: اسه گرته، هیندوش، دها، سکودر، اکئوفچیا، پوتایا، کوشیا و کرکا. با این همه در متن کتیبه ی بیستون، اضافه بر این سرزمین ها و اقوام، مثلا در بند دوم ستون دوم، ازخطه و مردم «مرگوش» یاد می شود که علیه داریوش جنگیده اند. در مرحله ی کنونی، از هیچ راهی نمی توان اقوام برشمرده در کتیبه های هخامنشی را شناسایی کرد و ترجمه و تعبیرهای موجود، از آن قبیل که مثلا پوتایا را لیبی، کوشیا را حبشه، اوژه را ایلامی، مودرایه را مصری و یا مرگوش را مرو دانسته، فاقد هر نوع ادله و یا حتی قرینه ی مستقیم و قابل ادراک و پاره ای از آن ها اشتباه فاحش و واضح است و به همین ترتیب و به استثنای ترجمه ی بابیروش به بابل، که مدارک تایید کننده ای از جمله همراهی با نام نبوکد نصر دارد، آن چند قوم نام برده در کتیبه ها، که شباهت هایی در اسامی با اقوام کنونی این خطه، چون اربایه و ارمینه و وارزمیه دارند، نمی توان دلیل همسانی هویت این دو تلفظ گرفت و بر همین اساس نام پارسه در کتیبه های هخامنشی را با هیچ منطق و مدرکی نمی توان و نباید خطه و مردم کنونی فارس و ضمائم پر هیاهوی تاریخی - فرهنگی آن ها دانست، زیرا تا زمان صفویه هیچ کس از معنای لغت فارس و اطلاق آن به سرزمین و یا قومی در ایران، با خبر نبوده و این الصاق هم همانند بسیاری الصاق های دیگر، کاملا تازه ساز و جدید است، چنان که یافتن کم ترین رد پا و علائم مادی استقرار شهری با نام شیراز، پیش از حضور کریم خان در آن، میسر نیست! بدین ترتیب کتیبه ی بیستون به حضور اقوام متعددی در شرق میانه اعتراف دارد، که به دنبال خشایارشا تاکنون، از هویت تاریخی و منطقه و محل اقامت جغرافیایی آنان مطلقا بی خبریم و شناخت برخی از آن ها، از جمله بابلیان و آشوریان و ایلامیان، تنها به مدد اشارات تورات میسر شده است. در واقع اطلاعات درباره ی این اقوام، که زمانی از زبان داریوش واقعیت و وجود داشته اند، اینک بدان جهت از حافظه تاریخی و جغرافیایی انسان پاک شده، که قتل عام کامل پوریم حامل و منتقل کننده ی میراثی از آن ها باقی نگذارده بود! اسامی اشخاص زیر در کتیبه ی بیستون نیز، به عنوان راه نمای شناخت قومی و جغرافیایی، کاربردی ندارند و اشاره احتمالی داریوش به سرزمین آن ها هم، از آن که مفهوم محل معینی را نمی گیرد، هدایتگر مطلبی نیست: داریوئوش، وشتاسپه، ارشامه، آری یا رمنه، چش پش، کورئوش، کبوجی یه، بردی یه، گئوماته، اثرینه، اوپدرمه، ندیتبئیره، ائینه ایره، نبوکدرچره، نبونئیته، مرتی یه، چیچخرائیش، ایمنیش، فرورتیش، خشتریته، اووخشتره، ویدرنه، دادرشیش، وئومیسه، چیثرتخمه، تخمسپاده، فراده، وهیزداته، ارتوردیه، ویوانه، ارخه، هلدیته، ویدفرنا، وایسپاره، اوتانه، سوخره، گئوبرووه، مردونی یه، ویدرنه، بگابیگنه، بگ بوخشه، داتووهیه، اردومنیش، وهئوکه، اتمئیته و اسکونخه. تمام این نام های به کلی ناشناس و در فرهنگ جاری امروز، بی معنا و بدون کاربرد، چنان که متن کتیبه ی بیستون معلوم می کند، به دوران هخامنشیان در حوزه های مختلف شرق میانه مصطلح و جاری و حاوی معنی بوده است. نام هایی که پس از هخامنشیان و یا درست تر بگویم، پس از پوریم، ناگهان و به کلی از فرهنگ عمومی حذف می شوند و تا هم امروز کسی را نمی شناسیم که در تمام شرق میانه و در طول زمان پیش و یا پس از اسلام، که جوشش دوباره ی حیات در غرب اسلامی آغاز می شود، از چنین نام هایی برای خواندن خود و یا فرزندان و خانواده اش سود برده باشد. تاریخ و فرهنگ منطقه ی ما، بیرون از اشارات کتیبه ی بیستون، دیگر چش پش و اثرینه و ندیتبئیره و چیچخرائیش و وهیزداته و گئوبرووه و سوخره و اسکوخه را نمی شناسد و این اسامی، شخص و چیزی را به یاد کسی نمی آورد. اینک در سراسر ایران نام و واژه ای را، اعم این که بر شخص و شیء و حیوان و اجزای طبیعت و غیره نهاده باشند، منطبق با هویت کهن نمی بینیم، به طور مطلق کلمات جاری در تمام عرصه های هستی و حیات، نمای پیش از اسلام ندارند و یافتن نشانه ای بر سنگ و چوب و پوست و چرم از دوران ماقبل اسلام، که در آن از اسامی امروز آدمیان و غیر آدمیان، نبات و جماد استفاده شده باشد، ناممکن است. آیا هخامنشیان بر سر آن فرهنگ و هستی پر نشانه ی پیش از خویش در منطقه ی ما چه آوردند، که پس از غیبت آنان دیگر کم ترین اثری از آن، حتی در اندازه ی تکرار کاربرد نام اشخاص هم به جای نیست؟ این حقیقتی است که نام بودا و کنفوسیوس در شرق دور، نام داود و سلیمان و موسی در بین النهرین و نام زئوس و کوه المپ از هزاره های پیش، به طور پیوسته در ذهن بشر جای داشته و بر زبان آدمیان جاری بوده است ولی فرهنگ و تمدن انسانی حتی یک نام از یادگارهای ایرانیان پیش از پوریم، جز این ناشناسان به یاد نمی آورد که از کتیبه ی بیستون در صد و پنجاه سال پیش استخراج کرده اند!!! چنان که تنها آن اسامی تاریخی و جغرافیایی از منطقه ی بین النهرین، چون نبوکد نصر و نبونئید و بابل و آشور و ایلام و شوش، باقی مانده و قابل شناسایی است که ارتباط آن ها با تاریخ و سرگذشت یهود، ذکر نام شان را در بخش تاریخی تورات ناگزیر کرده است. به همین ترتیب، کتیبه ی بیستون اطلاعات جغرافیایی و اسامی دیگری، به صورت نام مناطق و شهرها و دژها و رودها و کوه ها و ماه های سال منتقل می کند که اینک مفهوم تمامی آن ها از منظر تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و زمان شناسی و تقویم مطلقا تاریک است و راهی برای رمز گشایی حتی یکی از داده های زیر نمی یابیم: منطقه ای به نام یئیشی یا اووادا، کوه ارکدریش، ماه وی یخنه، ماه گرمپده، ماه باگیادئیش، دژ سیکیئووتیش، ناحیه ی نسایه، تیگره که معلوم نیست نام چیست، کتیبه پناهگاه ندئیتئیره شناسانده و امروز دجله ترجمه می شود، ماه اثری یادییه، شهر زازانه در نزدیکی اوفراتو، که باز هم تعلق آن معلوم نیست، ماه انامکه، سرزمین مرگوش، شهر کوگنکا، شهر ماروش، سرزمین کمپنده، دهی به نام زوزه در ارمینه، ماه ثورواهره، دژ تیگره در ارمینه که لااقل یا دجله خواندن تیگره از سوی مترجمین و یا ارمنستان کنونی دانستن ارمینه در کتیبه ی بیستون را ابطال می کند، دژ اویما باز هم در ارمینه، ماه ثائیگرچیش، سرزمین ایزلا، سرزمین آئوتی یاره، شهر کدرش، ماه ادوکنئیشه، شهر اربئیرا، سرزمین ورکانه، شهر ویشپه اوزاتیش، ماه اثری یادییه، شهر تاروا، سرزمین یائوتی یا، شهر یدایا، شهر اووادائیچیه، سرزمین دوباله و بالاخره ماه ورکزنه. اطلاعات مانده از بشر، پس از زمان خشایارشا، یعنی پس از اجرای پروژه ی پلید پوریم، دیگر نشانی از این شهرها و دژها و کوه ها و مناطق جغرافیایی و اسامی تقویمی نمی دهد و همانند نام اشخاص و اقوام، هیچ کس تعبیر آشکار ساز و یا آدرس قابل شناخت بر این کلمات نگذارده است. تمام این مطالب و احوال قطع کامل و یکباره و غیرقابل انتقال آثار و فرهنگ مجموعه ای از اقوام را اثبات می کند که در زمانی معین و به طور همزمان از صحنه ی حضور مادی غایب شده و از مظاهر تولید و رشد باز مانده اند. آیا چه حادثه ای، جز پوریم، می تواند موجب محو سراسری و همه سویه ی ساکنان کهن شرق میانه و ایجاد چنین خلاء و نسیان پر دامنه ای در شناسایی هویت و فرهنگ کهن آنان، تا اندازه ی مفقود شدن مطلق نام اشخاص نیز شده باشد؟ اگر چنین اسامی قومی و شخصی و محلی را که اینک در ذهن تمام ساکنان شرق میانه گنگ و بی معناست، زمانی ابزار انتقال اصلی ترین معانی و شناسایی شخصی و قومی و محلی بوده است، پس باید بپذیریم بدون واقعه ی بنیان برافکن پوریم، لااقل ایرانیان کنونی با زبان دیگری جز آن چه امروز مصطلح است، سخن می گفتند و نام های دیگری بر خود داشتند. این یک فرض باز سازی ناشدنی ولی مبحث ذهنی درخشانی است که از طریق آن نوساخته و بی ریشه بودن زبان فارسی جاری به سهولت اثبات می شود. «داریوش شاه می گوید: این مردمان که از من پیروی می کنند، به خواست اهورامزدا بندگان من بوده اند، به من خراج می دادند آن چه از طرف من به آن ها گفته می شد، خواه شب بود یا روز، آن ها آن را می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸). |
ترجمه كتيبه بيستون
ستون يكم بند 1 سطرهاي 1-3 مـن «دارَيَـوَئـوش» (داريوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در «پـارسَـه» (پارس)، شاه سرزمينها، پسر «وِشـتـاسَـپـَه» (ويشتاسپ)، نـوة «اَرَشـامَـه» (اَرشام)، هخامنشي. بند 2 3-6 داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَرييـارَمـنَـه» (آريـارَمـــنَـه)، پدر آريـارَمنَـه «چِـشپِـش» (چيشپيش)، پــدر چيشپيش «هَـخامَـنِش» است. بند 3 6-8 داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ناميده ميشويم. ما از ديرباز بزرگ بودهايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود. بند 4 8-11 داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بودهايم. بند 5 11-12 داريوش شاه گـويـد: من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهي را به من داد. بند 6 12-17 داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمينها شاه هستم: «پـارسَـه» (پارس)، «اووْجَـه» (خوزيه/ عيلام)، «بابيروش» (بابل)، «اَثـورا» (آشور)، «اَرَبـايَـه» (عربيه)، «مـودرايَـه» (مصر)، «تْـيَـئييْ دْرَيَـهْـيا» (دريانشينان)، «سْـپَـردَه» (اسپارت/ سارد/ ليـدي)، «يَـئـونَـه» (يونان)، «مـادَه» (ماد)، «اَرميـنَه»(ارمنيه)، «كَـتـپَـتوكَـه» (كاپادوكيه/ آناتولي مركزي)، «پَـرثَـوَه» (پارت)، «زْرَكَه» (زَرَنگ/ سيستان)، «هَـرَئيـوَه» (هرات/ آريان)، «اووارَزمييْ» (خوارزم)، «باخْـتْـريش» (بلخ/ باكتريا)، «سُـگودَه» (سُغد)، «گَـدارَه» (قندهار)، «سَـكَـه» (سكا)، «ثَـتَـگوش» (شايد هفترود/ پنجاب)، «هَـرَئووَتيش» (آراخوزي/ رُخَـج/ شايد ناحية علياي رود هيرمند)، «مَـكَـه» (مَكا/ مُـكران/ جنوب بلوچستان). روي هم 23 سرزمين. بند 7 17-20 داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه خود را پيرو من ميخوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج ميدهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند. بند 8 20-24 داريوش شاه گويد: در اين سرزمينها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمانشكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمينها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند. بند 9 24-26 داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم. بند 10 26-35 داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از شاهي به انجام رساندم: پسر «كـورَئـوش» (كورش) به نام «كَـبـوجـييَـه» (كمبوجيه) از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادري داشت به نام «بَـردييَـه» (بَـرديا)كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگاميكه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نميدانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمانشكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمينها دروغ فراوان شد. بند 11 35-43 داريوش شـاه گـويـد: آنگاه يك مـردِ مَـگوس (مجوس/ مُـغ)بنام«گَـئوماتَـه» (گَئومات) در «پَـئـيـشييـا اووادا» و كوهي بنام « اَرَكَـدريش» شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه «وييَـخـنَـه» گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ ميگفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همة سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را به دست گرفت، 9 روز از ماه «گَـرمَـپَدَه» گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگِ خودش درگذشت. بند 12 43-48 داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمينها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد. بند 13 48-61 داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه كسي از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار ميترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش ميشناختند، ميكشت. از آن روي مردم را ميكشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در بارة مُغ گَئومات سخني بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري داد. آن هنگام 10 روز از ماه «باگَـيادَئيش»(باگَيادي/ بَـغَـيادي) گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همة همدستانش را كشتم. در دژ «سيكَـيَـئووَتيش» در ناحية «نِــسـايَـه» (نِـسا) در مـاد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد. بند 14 61-71 داريوش شاه گويد: پادشاهياي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيينهايي را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم. من چراگاهها و رمهها و كاركنان و خانههايي را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاري بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه (دودمان/ ميهن؟) خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانة ما را تباه كند. بند 15 71-72 داريوش شاه گويد: اينست آنچه كه پس از شاهي انجام دادم. بند 16 72-81 داريوش شاه گويد: پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردي به نام «آثْـريـنَـه»پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزيه/ عيلام شورش كرد. او به مردم ميگفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه»پسر «اَئـيـنَـه ايرَه» در بابل شورش كرد. او مردم را چنين ميفريفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـدنَصَـر/ بختالنصر) پسر «نَـبونَـئـيتَـه» (نَبونيد) هستم. سپس همة مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت. بند 17 81-83 داريوش شاه گويد: سپس من به پيكي به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته به نزد من آورده شد. من او را كشتم. بند 18 83-90 داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميخواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه «تـيـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو راني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر «مَـشَـكائووَه»ها (ناوهاي رودخانهرو با مَـشكهاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه «آثْـرييادييَـه» گذشته بود. بند 19 90-96 داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكي «اوفْـراتـو» (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه «اَنامَـكَـه» گذشته بود. ستون دوم بند 1 1-5 داريوش شاه گويد: پس از اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـديـتَـبَـئـيـرَه را. پس از آن نَـديـتَـبَـئـيـرَه را در بابل كشتم. بند 2 5-8 داريوش شاه گويد: آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمينها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سكا. بند 3 8-11 داريوش شاه گويد: مردي به نام «مَـرتييَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم ميگفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم. بند 4 11-13 داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مَـرتييَـه را كه سر دستة آنان بود؛ گرفتند و كشتند. بند 5 13-17 داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام «فْـرَوَرتيش» در ماد برخاست و به مردم گفت كه من «خْـشَـثـريتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند، بر من شوريدند و به سوي فْـرَوَرتيش رفتند. او در ماد شاه شد. بند 6 18-29 داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و ماديِ زير فرمان من، كمشمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسيِ پيرو من به نام «ويدَرنَـه» سپردم. بة آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نميداند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركردة مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزميني به نام «كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه» در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم. بند 7 29-37 داريوش شاه گويد: يك ارمنيِ پيرو من به نام «دادَرشيش» (دادَرشي) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادَرشي پيش آيند. در دهي به نام «زوزَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه «ثورَواهَـرَه» گذشته بود. بند 8 37-42 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «تيگـرَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود. بند 9 42-49 داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «اويَـما» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه «ثائيگَـرچيش»(ثايگَرچي) گذشته بود. پس از اين دادَرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم. بند 10 49-57 داريوش شاه گويد: سپس يك پارسيِ پيرو من به نام «وَئوميسَـه» را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن وَئوميسَـه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با وَئوميسَـه پيش آيند. در سرزميني به نام «ايزَلا» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَنامَـكَه گذشته بود. بند 11 57-63 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئوميسَـه شوند. آنان در سرزمين «اَئوتييارَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پايان بود. پس از اين وَئوميسَـه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم. بند 12 64-70 داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ فْـرَوَرتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر «كُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فْـرَوَرتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه «اَدوكَـنَـئيشَـه» گذشته بود. بند 13 70-78 داريوش شاه گويد: سپس فْـرَوَرتيش با سواران كمي گريخت و به سرزمين «رَگا» (ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوشها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» (اكباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجستة همدست او را در درون دژي در هَـگْـمَـتانَـه آويزان كردم. بند 14 78-91 داريوش شاه گويد: مردي به نام «چيثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتي» بر من نافرمان شد. او چنين به مردم ميگفت كه من در اَسَـگَـرتي شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك ماديِ پيرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نميداند؛ در هم شكنيد. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چيثْـرَتَـخـمَـه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشي را فرو كوبيد و چيثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوشهاي او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «اَربَـئيرا» دار زدم. بند 15 91-92 داريوش شاه گويد: اينست كاري كه من در ماد انجام دادم. بند 16 92-98 داريوش شاه گويد: «پَـرثَـوَه» (پارت) و «وَركانَـه» (هيركاني/ گرگان) بر من شوريدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «ويشـپَه اوزاتيش» با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود. ستون سوم بند 1 1-9 داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «پَـتيـگـرَبَـنا» با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه (گَرماپَـد) 1 روز گذشته بود. بند 2 9-10 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم. بند 3 10-19 داريوش شاه گويد: سرزميني به نام «مَـرگوش» (مرو) بر من شوريد. مردي از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسيِ پيرو خودم به نام «دادَرشيش» (دادَرشي)، كه شهربان بلخ بود را به رويارويي با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نميداند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه «آثْـرييادييَـه» (آثْـرياد) گذشته بود. بند 4 19-21 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم. بند 5 21-28 داريوش شاه گويد: مردي به نام «وَهـيَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمين «يَـئوتييا» در پارس ميزيست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد. او چنين به مردم ميگفت كه من «بَـردييَـه» (برديا) پسر كورش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه بود و پيش از آن از «يَـدا/ يَـدايا؟» آمده بود، بر من شوريد و به سوي وَهـيَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد. بند 6 28-40 داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام «اَرتَـوَردييَـه» را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانة ماد شدند. سپس اَرتَـوَردييَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام «رَخا» در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميناميد، با سپاه خود براي نبرد با اَرتَـوَردييَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود. بند 7 40-49 داريوش شاه گويد: سپس وَهـيَـزداتَـه با سواران كمي گريخت و به پَـئـيـشييـا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردييَـه نبرد كند. در كوهي به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه (گرماپَـد) گذشته بود. وَهـيَـزداتَـه و همدستان برجستة او را دستگير كردند. بند 8 49-52 داريوش شاه گويد: سپس من وَهـيَـزداتَـه و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را در شهري به نام «اووادَئيچَـيَـه» در پارس به دار آويختم. بند 9 52-53 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد. بند 10 54-64 داريوش شاه گويد: آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميخواند، به رويارويي با شهـربان پيرو من در آراخوزي/ رُخَـج به نام «ويـوانَـه» سپاه گسيل داشت. او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهي كه خود را از آنِ داريوش ميداند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام «كاپيشَـكانيش» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. بند 11 64-69 داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزميني به نام «گَـدوتَـوَه/ گَـندوتَـوَه» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود. بند 12 69-75 داريوش شاه گويد: پس از آن، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وَهـيَـزداتَـه به رويارويي با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام «اَرشادا» در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهي به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه از همدستان برجستهاش بودند را كشت. بند 13 75-76 داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد. بند 14 76-83 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـديتَـه» در سرزميني به نام «دوبالَـه» در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ ميگفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـدنَصَـر/ بختالنصر) پسر «نَـبونَـئيتَـه» (نَبونيد) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد. بند 15 83-92 داريوش شاه گويد: پسآنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسيِ پيرو خودم به نام «ويدَفَـرنـا» را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نميخواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه «وَركَـزَنَـه» گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ نبوكدنصر ميناميد و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مرداني كه همدستان برجستهاش بودند را در بابل به دار آويزند. ستون چهارم بند 1 1-2 داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم. بند 2 3-31 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم. يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند. يك خوزي به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين گفت: “من شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. يك بابلي به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين ميگفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند. يك پـارسـي به نام مَـرتييَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. يك مادي به نام فْـرَوَرتيـش بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند. يك سـاگـاراتي بنام چيـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من شاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتي را شوراند. يك مروَزي به نام فْـرادَه بود. او به دروغ ميگفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند. يك پـارسـي به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند. يـك ارمـــني به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن ميگـفت: “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه (نَـبوكَـد نَـصَـر) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند. بند 3 31-32 داريوش شاه گويد: داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم. بند 4 33-36 داريوش شاه گويد: اين است سرزمينهايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم. بند 5 36-40 داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همة توان از دروغ پاس دار. اگر چنين ميانديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده. بند 6 40-43 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويي كه از اين پس، اين نبشتهها را خواهي خواند (/ خواهي شنيد؟)؛ آنچه من كردهام ترا باور شود. مباد اين را دروغ انگاري. بند 7 43-45 داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي ميآورم (اهورامزدا را گواه ميگيرم) كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ. بند 8 45-50 داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد. بند 9 50-52 داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد. بند 10 52-56 داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان مكن. اگر اين «هَـدوگام» (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي. بند 11 57-59 داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد. بند 12 59-61 داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا (متن عيلامي: «اهورامزدا خداي آرياييان») مرا بپايد و ديگر خداياني كه هستند. بند 13 61-67 داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر خداياني كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان (بيوفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردي كه با خانه (تختگاه/ مردم؟) من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم. بند 14 67-69 داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده. بند 15 69-72 داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگارهها را ميبيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري، آنها را در همينگونه نگاهدار. بند 16 72-76 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه ترا توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا ترا در هر آنچه كني، كامياب كند. بند 17 76-80 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني، اهورامزدا آنرا براندازد. بند 18 80-86 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گَـئوماتَـة مُـغ كه خود را برديا ميناميد، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: «ويدَفَـرنا/ وينْـدَفَـرنا» پسر «وايَـسـپارَه» پارسي؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسي؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدونييَـه» پارسي؛ «ويدَرنَـه» پسر «بَـگابيگـنَـه» پارسي؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـيَـه» پارسي؛ «اَردومَـنيش» پسر «وَهَـئوكَـه» پارسي. بند 19 86-88 داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگاهداري كن. بند 20 88-92 داريـوش شـاه گـويد: بخواست اهورامزدا ايـن است نبشتهاي كه من كردم. افزون بر اين به «اَرييا» (آريايي). هم بر روي پوست (پوست درخت/ لوح گِلين) و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكرة خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي (مُـهر؟) شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمينها فرستادم. مردم ياري كردند. ستون پنجم بند 1 1-14 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه (عيلام) شورشي شد. يك مرد خوزي به نام «اَتَـمَـئيتَـه» را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. بند 2 14-17 داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوي آنان ستوده نميشد. من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم. بند 3 18-20 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود. بند 4 20-30 داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه به سوي سكاييان/ سكستان رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ «خَئودام تيگْرام» (تيزخُود/ با كلاهخُود نوك تيز). اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود رسيدم، آنگاه با همة سپاه به آنسوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دستبسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام «سْـكوخَـه/ سَـكونخَـه» را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگري براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد. بند 5 30-33 داريوش شاه گويد: آن سكـاييان بدپيمان/ بيوفا بودند و اهورامزدا را نميستودند. من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم. بند 6 33-36 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود |
اکنون ساعت 01:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)