![]() |
باز خوانی قیام کاوه
نوشه روان فردوسي، بزرگترين حماسه سراي ايران، قيام ملي كاوه آهنگر برعليه آژيدهاك را به استناد خداي نامه هاي پهلوي با بياني شيرين در اثر جاوداني خود به رشته نظم درآورده است. فردوسي شرح اين رويداد ملي را در هفت سد بيت خلاصه كرده و از بيان اين واقعه به زيبايي نتيجه گيري نموده است.
به روايت فردوسي، در دوران جمشيد در دشت سواران نيزه گذار نيك مردي به نام «مرداس» بود كه پسري زشت سيرت و ناپاك و سبكسار اما جنگنده و چابك داشت كه او را به نام آژيدهاك (ضحاك) مي شناسيم. او به فريب اهريمن (انگره مئين يوه = انديشه بد، گفتاربد، كردار بد) پدر خويش مرداس را بكشت و برجاي او نشست. آنگاه اهريمن به صورت جواني نيك روي بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بوسه ي او از شانه هاي آژيدهاك دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشكي بر او پديدار شد و گفت چاره ي آن دو مار تنها سير كردن آنها با مغز جوانان است تا اين خورش اندك اندك در وجود آنها كارگر افتد و بميرند. از سوي ديگر همزمان با اين احوال در ايران به دنبال گراييدن جمشيد به خودرايي و كژانديشي مردم از او روي گردان شدند و بيهوده پنداشتند كه فرمانروايي آژيدهاك بيگانه فرهنگ ، مايه آسايش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند كه از كژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و ميهن حاصلي ندارد. آژيدهاك به ايران آمد، با ياراني از تازيان و ايرانيان بيگانه پرست و جمشيد را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشيد مدتي به تلخي و نامرادي زيست و در آوارگي جانش را ستاندند |
در دوران حكومت آژيدهاك كردار نيك فرزانگان از ميان رفت و كشور به كام فرو مايگان و بي فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمي خوار شد و دروغ و ريا ارزش شد. راستي و درستي و رادي و بزرگواري نابود شد و پستي و تبهكاري كشور گير شد. دست ستمگران و پليدان بر مردمان دراز گرديد و هيچ كسي از بيم كشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مكاني خلوت با نزديك ترين كسان خود گويد. اختيار جان و شرف بزرگان و دانايان به دست عده اي دزد و نابكار و فرزندان آنها كه در لباس ياران آژيدهاك خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژيدهاك دوشيزگان و زنان پاكدامن ايراني را مي آلودند و جوانان پرمغز ايراني را يا از كشور فراري مي داند و يا گرفتارشان مي كردند و آنان را خوراك نيات اهريمني آژيدهاك مي كردند و مردم از بيم كشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گريبان اندوه و درد فرو برده بودند و هيچ كس را ياراي دادخواهي نبود.
سال ها مي گذشت و آژيدهاك پيوسته از بيم فريدون و انتقام جويي او پريشان دل و آشفته خيال بود، چون پدر فريدون را قرباني مارهاي اهريمني خويش كرده بود. از اين روي بر آن شد تا مهتران كشور را فراخواند و از همه آنان گواهي گيرد كه جز راه نياكان نسپرده است و سخن جز به راستي نگفته است. گروهي از حاضران از بيم خشم آژيدهاك بيدادگر گواهي نوشتند. اما همان زمان فرياد دادخواهي به گوش رسيد. آژيدهاك دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : اي بيدادگر سيه اندرون، آهنگري هنرور و بي آزارم كه از تونابكار برمن رنج بسيار رسيده است. چندتن از فرزندانم قرباني نيازهاي اهريمني تو شدند. اين آخرين پسر من است. او را به من بازده. خروشيد و زد دست بر سر زشاه كـه شـاها منـم كــاوه ي دادخــواه زنـي بـر دلم هــر زمــان نيشتــر ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بيشتـر ستـم گـرنـداري تـو بـر مـن روا بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟ مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان از ايشان يكي مانده است اين زمان ببخشـاي بـر مـن يـكي را، نـگــر كه سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر جـواني نمـاندست و فـرزند نيست به گيتي چـو فــرزنـد پيـونـد نيست ستـم را ميــان و كـرانـه بـود هميــدون ستـــم را بـهـانه بــود يـكي بي زيـان مــرد آهنگــرم ز تــو آتـش آيــد همي بــر سـرم اگر هفت كشور به شاهي توراست چرا رنج و سختي همه بهر ماست __________________ |
در ادامه فروسي روايت مي كند كه مردم به پيشوايي كاوه به ديدار فريدون مي شتابند و او نيز به پشتيباني از قيام مردم مي پردازد و خود را براي نبرد با آژيدهاك آماده مي سازد و سرانجام در نبردي دشوار گرزي گران بر سر آژيدهاك مي كوبد. همان گاه «سروش خجسته» يا نداي وجدان به او نهيب مي زند كه اگر چه او ناراستي پيشه كرد، تو راستي پيشه كن و مبادا او را بكشي. تنها مي تواني او را به كوه ببري و در بندكني. اما نبايد جان او را بستاني كه دادن و ستاندن جان در دست خداست.
فريدون چنين مي كند و او را بر بالاي كوه دماوند فرو مي بندد. فريدون فرخ با اين كردار نيك خود به جهانيان ياد آور شد كه ايرانيان با دشمنان خود نيز هنگامي كه دربندند مدارا مي كنند و در فرهنگ راستين ايران اعدام وجود ندارد و خون را نبايد با خون شُست. |
جابري انصاري روايت مي كند كه در زمان او هنوز هم يادگارهايي از جشن پيروزي مردم برضحاك در روز جشن مهرگان در روستاهاي دماوند باقي مانده است.
از ديدگاه نگارنده اگر چه رويداد قيام ملي كاوه آهنگر در اوستا و شاهنامه به عناصر داستاني آميخته، نمادها و رمزها به آن افزوده شده و رنگ و بوي استوره اي به خود گرفته و برخي روايات در اين مورد آشفتگي دارد اما مثل هراستوره ديگر از بن مايه هايي واقعي و تاريخي برخوردار است و نمي توان و نبايد آن را دروغ و فسانه دانست. در اوستا چندين بار در يشت پنجم (آبان يشت)، يشت نهم (گئوش يشت)، يشت چهاردهم (بهرام يشت)، يشت پانزدهم (رام يشت)، يشت هفدهم (اَرتَ يشت)، يشت نوزدهم (زامياد يشت) از آژيدهاك نام برده مي شود. از فريدون نيز در اوستا بارها با نام اوستايي (ثراتئون) نام برده مي شود و به نبردي كه بين او و آژيدهاك روي مي دهد، اشاره مي شود. اوستا سرزمين آژيدهاك را كشور بوري (Bawri) می داند كه همان سرزمين بابل قديم است كه در دوران هخامنشي بابيرو يا بابيروش تلفظ مي شد. (دليل حذف لام بابل در اين هر دو مورد آن است كه در الفباء اوستايي و هخامنشي حرف لام موجود نيست و از اين روي لام در هر دو زبان به «ر» بدل شده است). به استناد اوستا، مركز حكومت آژيدهاك نيز شهر «كوي ريَنتَ» نزديك بابِل بود و اين نام را مي توان با شهر «كِرنَد»در غرب ايران تطبيق داد. از مجموع اين روايات چنين بر مي آيد كه اژيدهاك يكي از مردان سرزمين هاي غربي ايران بوده و به ظاهر از آشور ياكلده بر ايران تاخته و چنان كه مي دانيم پيش از تشكيل دولت هاي مادي و هخامنشي ايران چند بار مورد هجوم لشكركشان كلداني و آشوري كه در خونريزي شهرتي داشتند قرار گرفته و از اين يورش ها و خونريزي ها خاطراتي در ذهن ايرانيان باقي مانده است و در روزگاراني كه ايرانيان تاريخ كلده و آشور را فراموش كردند، آژيدهاك را به نژاد تازي كه البته از قبايل سامي و با آشوريان و كلدانيان از يك اصل هستند، نسبت دادند. و اما پايه و اساس اصلي مارهاي رويیده بر دوش آژيدهاك را نيز كه در داستانها به زبان رمز در آمده در اوستا مي توان به درستي دريافت. چنان كه در پشت نوزدهم (زامياد يشت) آنجا كه درباره رويارويي سپنتامينو (انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك) با انگره مينو يا اهريمن (انديشه بد، گفتار بد، كردار بد) سخن به ميان مي آيد، از دو يار مهم آژيدهاك با نام هاي (اَكَ مَنَ) به معني انديشه يا منش زشت و اَاِشمَ (كردار خشم آلود يا ديو خشم) نام برده مي شود و يادآوري مي شود كه آژيدهاك براي به دست آوردن فرّكياني با ياري «اَكَ مَنَ» و «اَاِشمَ» كه در حقيقت صفات دروني و ذاتي و زاينده ي انگره مينو يا اهريمن درون خود او بودند با سپنتامينوي درون خود نبرد مي كند. __________________ |
از اين رو در روايات بعدي كه با عناصر رمز آميز آميخته مي شوند، همه جا آژيدهاك به صورت موجودي سه سر كه يك سر آن «اَكَ مَنَ» و يك سر ديگرش «اَاِشمَ» است، مجسم مي شود و اين سه سر طبيعتاً بايد داراي سه پوزه و شش چشم باشند و برهمين پايه آژيدهاك در روايات بعدي به صورت كسي در آمده است كه دو مار (كه نماد اهريمن است) بر شانه هاي او روييده و او با دو مار خود، سه پوزه و سه سر و شش چشم دارد. چون اين تجسم تباهي بايد سه دهان داشته باشد تا بيشتر از يك بدن بدرد و ببلعد و سه سرداشته باشد تا بيشتر از يك سر حيله گري و بدانديشي كند و شش چشم داشته باشد تا چابك تر از همگان از مهلكه بگريزد.
در حقيقت آژيدهاك به واسطه ي خونخواري و آزار و آسيب فراوان بر مردم به ماريا پديده اي اهريمني تشبيه شده و آژيدهاك نام يافته و خاطره ي همين اسم هم در روايت رمزي جديدتر به شكل برامدن دومار بر شانه او در آمده است و چنانكه مي دانيم ضحاك (آژيدهاك) در شاهنامه چند بار به نام اژدها خوانده شده و اين نام علاوه بر آن كه ممكن است شكل مخففي از آژيدهاك باشد به بهترين صورت مي تواند نشانه عقيده ريشه اي ايرانيان قديم نسبت به ويران كننده ي گيتي و جهان راستي باشد. __________________ |
درفش كاويان :
در شاهنامه تا پيش از آن كه كاوه درفش خود را به نزد فريدون ببرد، اين درفش نامي ندارد و فردوسي از آن با نام «بي بها چرم آهنگران» نام مي برد. ولي پس از آن كه كاوه درفش را به نزد فريدون مي برد، فريدون درفش را به گوهرهاي فراوان مي آرايد و آن را درفش كاويان مي نامند و اين آيين يعني «برآويختن نوبه نو گوهران» بر آن «بي بها چرم آهنگران» از آن زمان در ايران زمين به دست بزرگان زنده نگه داشته مي شود. |
اکنون ساعت 09:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)