behnam5555 |
03-15-2010 09:00 AM |
صيدوصيّاد در اشعارپارسی(2)
دل جدا ديده جدا سوي تو پرواز كند
گر چه من در قفسم بال و پرم بسيار است
عيساي يزدي
آخر ز سخت گيري صيّاد و باغبان
پرريخت در ميانه باغ و قفس مرا
يغماي جندقي
اي واي بر آن مرغ گرفتار كه از دام
پايش بگشايند و پريدن نگزارند
طبيب اصفهاني
صيّاد را نگر كه چه بيداد ميكند
نه ميكشد مرا و نه آزاد ميكند
طبيب اصفهاني
خدا خراب كند خانمانت اي صيّاد
كه از جفاي تو ويران شد آشيانه من
ابوتراب جلي
بهرصيدم چندتازي خسته شدپاي سمندت
صبركن تا من به پاي خويشتن آيم به بندت
فرصت الدوله
ايا صيّاد شرمي كن مرنجان نيم جانم را
پر و بالم بكن امّا مسوزان استخوانم را
لاهوتي
ای واي بر آن مرغ گرفتار كه از وي
صيّاد شـــود غافل و در دام بميرد
نقي كمرهاي
از بوستان بر آمد غوغاي عندليبان
گويا در آشيانها صيّاد رفته باشد
صحبت لاري
اين مرغ دل كه در قفس سينة من است
آخر مرا به خانة صيّاد ميبرد
كاظم تبريزي
انصاف بين كه موسم گل ميبرد ز باغ
صيّاد سنگ دل، قفس عندليب را
روشن
هواي صيد من ناتوان اگر داري
كمان ز دست بيفكن كه يك نگاهم بس
عاشق اصفهاني
|