پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   شعرهایی از : شمس لنگرودی (http://p30city.net/showthread.php?t=25014)

behnam5555 04-22-2010 12:17 PM

شعرهایی از : شمس لنگرودی
 

شعرهایی

از:
شمس لنگرودی



(1)

سخت است آدم‌برفي
سخت است
روشنايي روز را دوست داري
دل‌دل مي‌کني نکند بيايد


(2)

سگ‌ماهي ــ
نامي عجيب‌تر از اين نشنيدم
سگ‌ها چگونه حمله نمي‌برند
به بخش ماهي‌شان
در وقت گرسنگي.

(3)

ژرفاژرف و سرد است
دريا
چگونه نمي‌ترسد از خود
در اين تاريکي؟


forrest 04-22-2010 12:33 PM

نامه به عمران

خب
«حالا حكایت ماست»
ما مانده‌ایم و كمی مرگ
كه قطره‌چكانی هر روزه نصیب‌مان می‌شود.
*
آخر برادرم، عمران!
ارزش داشت زندگی
كه به‌خاطر آن بمیری؟
*
همه اندوهناك‌اند
بقالی‌ها كه خریداری از كف‌شان رفته است
روزنامه‌ها، كهنه‌فروشی‌ها، شاعران
كه شغل دوم‌شان تجارت رنج است،
و قاتلان
كه مفت و مسلم
نمونه‌ی سربه‌راهی را از دست داده‌اند.
آخر چه‌وقت غمناك كردن این مردم مهربان بود؟!

*
اما نه،
تو باید می‌مردی
ببین چه منزلتی پیدا كرده شعر!
رادیوهای وطن نیز شعرهای تو را می‌خوانند

و روی شیشه‌های مغازه‌ها عكست را نصب كرده‌اند
تو همیشه سودآور بودی عمران
همیشه‌ كارهای ثمربخشی می‌كردی.

*

و می‌گویم حالا كه راه و رسم مردن خود را می‌دانی
خوب است گاه‌گاه برخیزی و دوباره فاتحه‌ای...
كه شعر دیگر بچه‌ها را هم بخوانند
رادیوهای وطن ارزش آدم مرده را می‌دانند.

*

چه كار بجایی كردی
ماه‌ها بود بغضی توی گلوی‌مان گیر كرده بود و
بهانه‌ی خوبی در كف نبود
تنها تو بودی
با مرگ مختصرت
كه راضی‌مان می‌كردی
و تو تنها بودی
كه حق‌به‌جانب و نیمرخ
می‌توانستیم
در صفحه‌ی روزنامه‌ای به‌خاطر او بگرییم،
دیگر دوستان كه می‌دانی
خرده‌حسابی داشتیم...

*

آه عمران عزیزم!
ببین همه‌جا طنزها ستایش شعرهای توست
تو
كلاه گشادی بر سر و خم بر ابرو
كه زیر كلاهت پیدا نبود.
*
تو باید می‌مردی
نه به‌خاطر خود
به‌خاطر ما
كه چنین مرگت
زندگی را
خنده‌آورتر كرده است.
*
اما می‌ترسم عمران
می‌ترسم كه همین كارهایت نیز شوخی بوده باشد

و سپس شرمنده‌ی این شعرها، آه‌ها، پوسترها...
می‌ترسم ناگهان ته سالن پیدا شوی
و بیایی بالا
و ببینیم آری همه‌مان مرده‌ایم
همه‌مان مرده‌ایم و چنان به كار روزمره‌ی خود مشغولیم
كه از صف محشر بازمانده‌ایم.
*
نه، عمران!
این روزگار درخور آدمی نیست
درخور آدمی نیست
كه بگوییم
جای تو خالی

forrest 04-22-2010 12:39 PM

1

کاش میوه این دخترک بودم
در اشتیاق دهانش می مردم

2
در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود

3

آب می شوی برف
وقتی بشنوی چه به روز من آوردی

4

شعر
مثل حرف زدن در خواب است
اول دیگران را
و سپس تو
بیدار می کند

5
آخر به چه درد می خورد
آفتاب اسفند
این که جای پای تو را
آب کرده است


اکنون ساعت 08:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)