![]() |
لایه برداری از دالانهای عشق
خداوند انسان را با عشق افرید.
هر چقدر دانش دارید بنویسید |
حافظ هر انکه عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست |
مادر به نوزادش فکر میکرد و عشق تا انتهای جانش نفوذ کرد.
پدر دید همسرش احساس سردی می کند پالتو را از تن دراورد وان را روی تن همسرش انداخت. چه زیبا بود مادر به فرزند همسر عشق می ورزید و پدر گرمی عشق را به مادر فرزند هدیه می داد. |
وقتی دستان کودکش را نوازش میکرد اشک در چشمانش حلقه زده بود.
به چه فکر میکرد. مادرش . شاید تصور میکرد کودکیش را که مادر با چه ذوقی انگشتان کوچکش را نوازش میکرد وحالا پس از سالها خود او عشقی را می پروراند که از مادر به او ارث رسیده. |
گاهی اوقات دلگیر می شود .
نمی داند چیست . خدایا سنگینی بر دلم احساس میکنم. غم گنگی است تفسیرش چیست. چیست که جانم را می سوزاند بدنم گرم می کند حال عجیبی است چه بنامم این حال عجیب را. دلتنگی نه دلتنگی نیست. غم ،نه غم هم نیست. ایا من عاشق شده ام . من که از اول عاشق بودم. ایا این عشق است که حالا جور دیگری به سراغم امده. ا |
وقتی از عشق میگوییم
اولین چیزی که فکر ما را مشغول می کند عشق یک پسر به یک دختر یا برعکس. اگر می دانستیم اخر همه عشقها به کجا وبه کدام می رسد قدر عشقهای خود را می دانستیم وشاید در راه ان جان هم فدا میکردیم. تا حالا عاشق شدید همین عشق معمول خودمان را می گویم. دل تو دلت نیست ،بی قراری،یه جا نمی تونی بشینی همه اش دلت می خواد بری ،کجا نمی دونی. وای به روزی که دیدار معشوقه هم میسر نباشد. اتشی است که نه شعله دارد و نه ماده سوختنی. فقط گرمت می کند تا مرز ذوب شدن. |
صداش که می شنوی
تا انتهای وجودت میلرزد. ضربان قلبت بالا می رود جریان خون بیشتر می شود چشمت نور بیشتری پیدا می کند. چه خبر شده خدایا دوست داری ببینیش . نگاهش کنی فرمانش ببری هرچه میگوید می گویی چشم. امر بفرما. میگه چر الفظ قلم حرف میزنی ولی تو خودت هم نمی دونی چطوری حرف می زنی چون حرف زبانت نیست حرف دله چه ساعاتی بر ادم می گذرد. دوست داره تمام نشه ان لحظه ها تا پای قبر هم همرات میاد ولت نمی کند . بیادش که می افتی شارژمی شی جان میگیری . دوست داری بازم حرکت کنی |
همه عمر سعی کرده بود به همه بفهماند که من اهل این
حرفها نیستم یه شب تنها ،خسته از درس و مشق به طرف منزل راه افتاد حال خوشی نداشت. نمی دونست از کجا ولی این فکر بدجوری حال و احوالش و دگرگون کرده بود هرچه فکر کرد از خستگی چیزی یادش نیومد به خونه که رسید از خستگی به خواب رفت. |
مرد های همیشه خسته روزگار سخت ما این چنینند.
|
{پپوله}سلام کسی اینجا نیست؟{پپوله}
|
اکنون ساعت 11:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)