![]() |
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه سفید آبی قرمز Kieslowski
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه او سفید آبی قرمز Kieslowski
نمی توان از سینمای معنا گرا صحبت کرد و نام کیشلوفسکی را نادیده گرفت. کارگردانی که فیلمهایش ذهن و تفکر بیننده را به چالش می کشد و شاید حتی بنیه های فکری و فلسفی را به بازی بگیرد. * اگر فیلم به اندازه کافی خوب باشد و داستان نیز بشکل درستی تعریف شده باشد، کاراکترها و صحنه هایی از فیلم برای مدتها در ذهن باقی خواهد ماند و تا مدتها ما را پیرامون خویش به فکر فرو می برد. گرچه این برای اغلب فیلمها اتفاق نمی افتد اما به جرات می توان فیلمهای کیشلوفسکی را از این دسته دانست که با پرداخت خلاق و هنرمندانه اش صحنه هایی را برای همیشه در اذهان ما جاودان نموده. او می گوید من بسیار زیاد به خرد اعتقاد دارم، چیزی که هم عصرمان ما آن را از دست داده اند. http://amir.mehrani.googlepages.com/...ski-711853.jpg در فیلمهای او نه تنها کاراکترهای اصلی بطور تاثیر گذار و جذابی پرداخت شده اند بلکه کاراکترهای فرعی و المانهایی که بصورت مختصر در پس زمینه فیلم وجود دارند دارای مشخصه های مستقل خود هستند. او در آکادمی فیلم لودز به تحصیل پرداخت و تا سالها فعالیت خود را در عرصه تلویزیون متمرکز ساخت. منتقدین سینمای او را مجموعه ای از برگمن و تارکوفسکی می دانند. او در سال 1994 در حالی بازنشستگی خود را از فیلمسازی اعلام کرد که بعد از سه گانه موفق (آبی، سفید، قرمز) خبر از ساخت سه گانه دیگری ( جهنم، برزخ، بهشت) داده بود. او در سال 1996 در سن 54 سالگی فوت نمود. گرچه هیچ نشانه ای مبنی بر مذهبی بودن او وجود ندارد اما فیلمهایش دارای گرایش مذهبی (مسیحی) است و ما را به تفکر عمیق پیرامون زندگی و اخلاقیات وا می دارد. کاراکترهای فیلمهای او کسانی هستد که بطرز صریح و روشن، روش و سلوک خود را در زندگی نیافته اند. به گفته خود او آنها کاملا نمی دانند چطور باید زندگی کنند و واقعا نمی دانند درست و غلط کدام است و سرسختانه آن را می جویند. فیلمهای او در نهایت دقت و وسواس ساخته شده. سه گانه رنگها بر اساس رنگهای موجود در پرچم فرانسه و ارزشهای نمادین آن طراحی شده است. آبی: آزادی، سفید: تساوی و قرمز: برادری. گرچه هریک از آنها به تنهایی قابل بررسی و دیدن هستند اما دیدن آنها به ترتیب موجود منجر به کشف ارتباطی شگفت انگیز و ماهرانه میان آنها خواهد شد. هریک از این قصه های سه گانه شخصیت های متفاوتی را مطرح می کند اما در پس زمینه هریک نشانه هایی وجود دارد که بوسیله آن به دیگری مرتبط می گردند. فیلمهای او اغلب معمایی و بطرز هیجان انگیزی مجهول است. انگار به رازی سربسته اشاره دارند. شاید هدف او یادآوری این نکته است که زندگی روزمره به مراتب بیش از آنچه فکر می کنیم پیچیده و رمزگونه است. او برای سرگرمی تماشاچی فیلم نمی سازد بلکه می خواهد او را به تفکر وا دارد تا در نهایت از دریچه ای متفاوت از آنچه همیشه بوده، به زندگی بنگرد. به گفته او " شما فیلم می سازید تا به مردم چیزی را نشان دهید، آنها را از جایی به جایی دیگر ببرید و این به هیچ وجه اشکال ندارد که آنها را به دنیای کشف و شهود، به دنیای تفکر ببرید." حالت رمز آلود فیلمهای او تلویحا به این اشاره دارد که برای ارتباط برقرار کردن با قصه لازم نیست به تجزیه و تحلیل یک یک صحنه ها پرداخت بلکه باید عمیقا از آن لذت برد. موضع کیشلوفسکی مقابل خبرنگاران و مخاطبانی که از او درباره ماهیت مجهول فیلمهایش سئوال می کنند مانند خود فیلمهایش پیچیده و معماگونه است. او می گوید در این کار هنگام بازگو کردن واقعیت، عشق همیشه در تقابل با سایر عناصر است. عشق ما را سر دوراهی می نشاند و رنج را به ارمغان می آورد. ما نمی توانیم با آن زندگی کنیم و بدون آن هم حتی قادر به ادامه زندگی نخواهیم بود. در واقع در کار ما به ندرت می توان به یک پایان خوش دست یافت. در آبی ژولیت بینوش زنی است که زندگی اش یکباره تحت تاثیر تصادفی که منجر به از دست دادن دختر و شوهرش شده دگرگون می شود. او اکنون خود را با زندگی که از دست رفته رها می بیند. شاید رهایی او را بتوان به نوعی آزادی تحمیلی تعبیر کرد. رنگ آبی در سرتاسر فضای فیلم جاری است. او تدریجا با زندگی گذشته خود روبرو شده و مفاهیمی مانند مصیبت از دست رفتن عزیزان، خیانت و بخشش را عمیقا تجربه می کند و نهایتا به سمت ایجاد یک زندگی جدید گام برمی دارد. در سه گانه او، سفید دومین فیلم اوست. سفید فیلم تقابل هاست و بار معنایی اش را وامدار طعنه آمیزبودن خویش است. در حقیقت سفید یک کمدی سیاه است. در میان این سه فیلم ، سفید بیش از سایرین زمان می برد تا تاثیر خود را بر مخاطب بازنمایاند اما وقتی این انجام شد از سایرین محکم تر و موفق تر جلوه خواهد نمود. سفید با تساوی سر و کار دارد و با روایت طعنه آمیزش به دنبال کشف تساوی حقوقی است که در عالم واقعیت وجود ندارد چه در سطح فردی و چه اجتماعی. اما در میان اینها قرمز را باید متعلق به سینمایی شاعرانه دانست. قرمز نه تنها نماد یکی از رنگهای پرچم فرانسه بلکه نماد عشقی است که در همه روابط انسانی موجود در فیلم کاملا از دست رفته است. نکته مفهومی که این سه فیلم را به یکدیگر مرتبط می سازد مفهوم خیانت است که در آبی و سفید پررنگ تر از قرمز به آن پرداخت شده و در هردو، قهرمان قصه سعی دارد که از زندگی گذشته خود بیرون آمده و زندگی جدید را آغاز کنند. منبع cafenamayesh.com http://images.amazon.com/images/P/B0...1.LZZZZZZZ.jpg http://images.google.com/url?q=http:...DgVx9MpNXBFpHA http://cache.eb.com/eb/image?id=61742&rendTypeId=4 |
نقد فيلم آبی از سه گانه کريستوف کيشلوفسکی
BLUE
آبي فيلم عجيبي است با زباني بسيار سينمايي. کیشلوفسکي تا توانسته موارد زائد را از فيلم حذف واز کمترين ديالوگ استفاده کرده تا هر چه بيشتر به زبان تصوير-سينماي واقعي-نزديک شود.آبي يک فيلم ضد قصه است و پيش بيني اينکه چه اتفاقي قرار است بيافتد محال بنظر مي رسد.تماشاگر فقط مي تواند با شخصيت ها همراه شودو از داستا نک هايي که نمايش داده مي شودودرک ارتباط بين آنها به معنای مورد نظر کارگردان برسد. هیچ کدام از داستانک ها ,شخصیت هاوحتی نماهای فیلم بی اهمیت نیست,پس برای همه آنها باید دلیلی یافت آغاز: از چرخهای ماشینی که با سرعت در اتوبان حرکت می کند شروع می شودو نوع نورپردازی و ترکیب صداها ونماها از اتفاق بدی خبر می دهد.مثلا در پلان داخل تونل ,حجم زیادی از نور قرمز را روی صورت دختر معصومی می بینیم و یا نمای نقص فنی ماشین ,که در نهایت منجر به تصادف می شود.در این سکانس شاهد نوعی جبر هستیم که قبل از تصادف آنرا برای ما مسجل می کند. تصادف: پسری( آنتونی) را می بینیم که با چوب و گوی در کنار خیابان بازی می کند و منتظر ماشینی است .ماشین سکانس قبلی رد می شود ...گوی بر سر چوب می ایستد...پسر از خوش شانسی خود خوشحال می شود...وتصادف خوش شانسی یکی با بد شانسی دیگری همراه می شود و اولین ارتباط شکل می گیرد.پسر به سمت صحنه تصادف می دود .از اینجاست که زندگیه آنتونی با ژولی پیوند می خورد. نوعی ارتباط معنوی در نمایی که از ماشین بعد از کوبیدن به درخت می بینیم ,چند برگ کاغذ ویک توپ به بیرون می افتد ,می توان حدس زد حداقل دخترک مرده است.به رنگ های توپ توجه کنید :آبی ,قرمز,سفید... نکته ای که در این سکانس جلب توجه می کندقاب بندی زیبای فیلمبردار است .جاده ای را می بینیم که در انتها به درختی می رسد و تمام می شود گویا مسیر زندگی آهنگساز و دخترش را نشان می دهد. بیمارستان هنگامیکه دکتر خبر مرگ دختر و همسر ژولی را به او می دهد ,ما عکس العملش را بطور موجز از چشمان ژولی می بینیم .آبی فیلمی مینی مالیستی است و از کمترین نما بیشترین اطلاعات را به بیننده انتقال می دهد.جزء نشاندهنده کل است پس نیازی به کل نیست. دوربین 5-6 ثانیه نمایی بسته از ژولی می دهد تا حس و حال او را بعد از شنیدن این خبر نشان دهد ,او شوکه شده و حتی نمی تواند گریه کند,این نمای ساکن و آرام - البته ظاهرا- با صدای بلند شکستن شیشه به پلان دیگری کات می شود.کیشلوفسکی اجازه همدردی با ژولی را به ما نمی دهد و با خشونت ما را از آن فضا جدا می کند. ژولی توان تحمل این اتفاق را ندارد ...خودکشی می کند که با مسخرگی تمام پشیمان می شود. پس از خودکشی ما برای اولین بار اولیویه (دوست شوهر ژولی)را می بینیم که به عیادت او آمده است .ورود اولیویه را از pov(نمای نقطه نظر )ژولی می بینیم که تصویری فلو(نا واضح) است و اولیویه قسمت کوچکی از تصویر را گرفته که بی اهمیت بودن او را در نظر ژولی می رساند. نورآبی و موسیقی ترانه اتحاد اروپا در این فیلم از نور آبی و موسیقی اتحاد اروپا – که شوهر ژولی روی آن کار می کرد- در جاهای مختلفی استفاده شده است .به نظر من رنگ آبی به گونه ای یادآور گذشته ژولی و از طرفی نماد نیرویی است که ژولی را وادار به برقراری ارتباط با دیگران می کندتا وی را از قفسی که برای خود ساخته رها کند.موسیقی اتحاد اروپا نیز که معمولا با همان نور آبی همراه است تاکیدی است بر همان بار معنایی که گفته شد.در واقع اگر بخواهیم با دید بازتری به مسئله بنگریم تعبیر میل و نیاز کامل نیست .این میل ,کششی متافیزیکی است که همه را به سمت ارتباط با دیگران می کشد ,گویا اراده ای در کار نیست وخود به خود زنجیره اتفاقات وعلت ومعلول ها شخص را به جایی,چیزی,کسی و در کل به این دنیا پیوند می زندوارتباطها شکل میگیرد. چلچراغ در هر حال پس ازمرخص شدن از بیمارستان به خانه میرود وسعی میکند به زندگی عادی خود برگردد .از قبل دستور داده تا اتاق آبی را خالی کنند ,در با صدای غیژ(خاطرات کهنه و قدیمی) باز میشود که میرساند اتاق خاطره انگیزی برای اوست . تنها چیزی که در اتاق وجود دارد چلچراغی آبی رنگ است.ژولی با عصبانیت چند بلور از آن را می کند . http://i2.tinypic.com/r1ero3.jpg چلچراغ نمادی از اجتماعی است که در آن زندگی می کنیم ,هر روز کسانی می آیند وکسانی می میرندوازبلورهای آن کم می شودولی در شکل کلی آن تغیری نمی بینیم. چلچراغ نقش مهمی در زندگی ژولی دارد.نماد گذشته,خاطرات خوب و بد,عشق او و در کل نمادی از زندگی اوست.معانی متفاوتی رامی توان به چلچراغ نسبت داد. بلورهایی که ژولی از لوستر جدا می کند ,دختر وهمسرش هستند,که اززندگیه ژولی و از اجتماع کم شده اند.در جایی که ژولی به وکیلش دستور فروش خانه,زمین,..... را میدهد. از وی می خواهد تا مقداری از پول را به حسابی بریزد,وکیل علت این کار را می پرسد ولی ژولی جوابش را نمی دهد....سپس دوربین همراه با سر ژولی تیلت به دست ژولی می کند که بلورها را می بینیم.در هر صورت آن شماره حساب باید به همسر و دختر ژولی ربط داشته باشد.احتمالاشماره حساب موسسه ای خیریه بوده است. ژولی تنها چلچراغ را از خانه قدیمی خود به خانه جدید می آورد. از بين بردن نشانه ها ژولی (جولی) براي فراموش كردن ياد و خاطره دختر و شوهرش ،نشانه هاي آنها را هم از بين مي برد.آخرين اثر شوهرش كه ترانه ايست براي جشن اتحاد اروپا را نابود مي كند ،آبنبات دخترش را بطرز وحشيانه اي مي خورد و.... قاب زيبايي هنگام خوردن آبنبات بسته شده است.در جلوي تصوير ژولي و در بك گراند تصوير شعله هاي آتش شومينه را مي بينيم كه گوياي درونيات ژولي است. ژولي، اوليويه را به بستر خود مي كشاند تا جايگزيني براي شوهرش باشد- البته براي يك شب-هر چند اين كار مطابق اخلاقيات او نيست و خود را –با كشيدن دستش روي ديوار-تنبيه مي كند. استخر ژولي سعي مي كند به زندگي عادي خود برگردد و اتفاقات گذشته را فراموش كند،ولي اين كار به راحتي امكان پذير نيست. وسوسه خودكشي در طول فيلم همراه ژولي است و در گيرو دار تقابل گذشته و حال ،تنها چيزي كه مايه دلگرمي اوست استخر است.استخري كه با نور پردازي آبي رنگش فضاي لايتناهي را به تصوير در مي آورد كه ناخود آگاه انسان را به ياد مرگ مي اندازد دليل ديگر براي اين حرف سكانسي است كه ژولي به ملاقات مادر مي رود.درونيات ژولي را مي توان از تصوير تلويزيون اتاق فهميد.پيرمردي كه با طناب (كش)از بالاي پل به پايين مي پرد و بعد از فرو رفتن در آب رود خانه دوباره بالا مي آيد و بين رودخانه و پل معلق مي شود. خب حالا برگرديم به ژولي ،او تصادف بدي داشته و تا مرگ هم پيش رفته است،اما زنده ماند ،ولي هنوز به زندگي عادي خود بر نگشته و بين ايندو معلق است. ژولي قدرت فراموش كردن گذشته و برقراري ارتباط با ديگران را نداردو يا نمي خواهد كه داشته باشد.اگر مثل قبل رنگ آبي را ميل ژولي براي ارتباط با ديگران بگيريم و يا نماد اجتماعي كه بر اساس ارتباط انسانها بوجود آمده است،فضاي استخر گوياي وضع زندگيه ژولي است.حجم زيادي از نور آبي از همه طرف او را احاطه كرده –نياز اجتماع به ژولي و برعكس- و او براي فرار از اين فضا به آب پناه مي برد.او حاضر به زير بار رفتن نيست ،شايد اگر مي توانست وسوسه خود را عملي مي كردو خود را مي كشت. كافي شاپ در اين كه ژولي تعادل روحي و رواني ندارد شكي نيست.زماني سعي در از بين بردن نشانه هاي شوهرش را دارد ودر زماني ديگر-كافي شاپ- بستني و قهوه را با هم سفارش مي دهد(مثل هميشه).قهوه اي كه هميشه شوهرش مي خورد و بستني اي كه خودش سفارش مي داد.كافي شاپ همانند اتاق آبي ياد آور خاطرات خوش او با شوهرش است. كارگردان براي القاء اين حس به بيننده –علاوه بر قهوه و بستني- از صداي فلوت مردي استفاده مي كند كه ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند. نكته اي كه در اين سكانس جلب توجه مي كند مرد فلوت زن وموقعيت او واين كه اصلا او كيست؟و چرا ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند؟ ژولي با شنيدن صداي فلوت دست از خوردن مي كشد ،نگاهي به مرد فلوت زن مي اندازد و به فكر فرو مي رود.سپس نمايي اينسرت از فنجان قهوه به مدت 20ثانيه –همراه با صداي فلوت- نشان داده مي شود،به اين ترتيب مي توان حدس زد ژولي به چه فكر مي كند. اگر به اينسرت فنجان توجه كرده باشيد سايه اي را مي بينيم كه از بالا به پايين مي آيد و تصوير را مخدوش مي كندو دوباره از نو تكرار مي شود... برداشت هاي مختلفي از اين نما شده است ، گذر زمان ،روح شوهر ژولي و .....اما چيزي كه درست تر به نظر مي رسد اين است كه ژولي با شنيدن صداي فلوت به فنجان نگاه مي كند، فنجان ياد آور شوهر اوست و خاطراتي كه در اين مكان با وي داشته.... ژولي در حال گريه كردن است و سرازير شدن اشكهايش تصوير را مخدوش كرده .در واقع فنجان را از نقطه نظر ژولی می بینیم.(مي تونيد امتحان كنيد) اين نماي طولاني و متداوم به استخر كات مي خوردو باز هم حجم صدا –شيرجه ژولي در آب- ما را از غرق شدن در فضاي قبلي جدا مي كند. مرد فلوت زن قبلا در مورد اين مرد و اينكه اصلا كيست و چه كمكي به داستان مي كند پرسيده بودم.مردي كه ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند ،در حاليكه مي گويد خودش آنها را ساخته است.در سكانسي ژولي مرد را كه در كنار خيا بان خوابيده ،بيدار مي كند تا جعبه زير سرش را جابجا كند و مرد در جواب كار ژولي مي گويد: ((((تو عادت داري هميشه به يه چيزي گير بدي)))) خب به نظر شما اين ديا لوگ از زبان چه كسي مي تواند خارج شود.مطمئنا كسي است كه ژولي را مي شناسد وبا خصوصيات او نيز آشنا است.به نظر من كيشلوفسكي در اين سكانس گونه اي از تناسخ را ارائه مي كند.البته بهتر است از همزاد استفاده كرد.به عبا رتي نشانه هايي از فيلم "قرمز"را اينجا مي بينيم. علت ومعلول در چند سكانس از فيلم بر روي علت و معلول و زنجيره اتفاقات تاكيد مي شود.زني زنگ ميزند وگلدان از دست ژولي مي افتد(اگر زنگ زده نمي شد ،گلداني هم نمي افتاد). اگر كاميون از آنجا رد نمي شد آن پسر نمي توانست فرار كند و به آپارتمان ژولي بيايد. نكته ديگر نظام جزاء و پاداش است كه كيشلوفسكي روي آن تاكيد ميكند.مثلا ژولي به آن پسر فراري كمك نكرد –به نور آبي روي صورتش موقع در زدن پسر توجه كنيد- و خلاف ميل دروني خود عمل كرد پس جزايش اين شد كه با حالتي نيمه عريان پشت در بماند.و اگر اين اتفاق نمي افتاد زمينه آشنايي ژولي با روسپي جوان فراهم نمي شدو.... در 3/1ابتداي فيلم شاهد نمايش تنهايي ژولي هستيم.پس از تصادف او با كمتر كسي برخورد داشته ودائم در فكر و خيال بسر برده است.در هر حال پس از يك سري اتفاقات ،ژولي به آنجا مي رسد كه با روسپي جوان آشنا مي شود و با امضاء نکردن برگه اخراج او باعث تحكيم رابطه دوستيشان مي شود.به سكانسي كه زن صاحب خانه براي امضاءگرفتن مي آيد توجه كنيد. صداي زنگ در و افتادن گلدان - جداي آن علت و معلول- باعث مي شود ريشه گياه در بيايد و در هوا معلق شود.مثل اتفاقي كه در زندگيه ژولي افتاد وبا عث شد از جامعه جدا شود،جامعه اي كه جدا شدن انسان امروزي از آن همانند فنا شدن است. در حين اينكه ژولي با زن همسايه در مورد امضاء برگه صحبت مي كند ريشه گياه رادر خاك گلدان مي کارد –گويي با اين كارش دوباره به جامعه و ارتباط با ديگران بر مي گردد- وبرگه را امضاء نمي كند. بعد از اين سكانس ژولي را در پاركي مي بينيم كه با چشمان بسته به صداي فلوت ذهنش گوش مي دهد و آشكارا شادمان است،همچنين پيرزني را مي بينيم كه به سختي بطري خالي را در زباله داني مي اندازد و حسي از موفقيت و شادي به ما ميدهد همان حسي كه ژولي دارد. او با اين سكانس وارد مرحله تازه اي مي شود ،اما فراموش كردن گذشته وشروع دوباره كار آساني نيست.ژولي همچنان تعادل روحي ندارد البته نه به شدت قبل لوسي(روس-پی) لوسي فرشته نجات دهنده ژولي ازموقعيت بحراني اش است.بعد از تصادف اواولين دوست ژولي است.در سكانس استخر – بعد ازاينكه گربه رابه جان موشها انداخت – لوسي دركناراستخرازژولي مي پرسد: گريه كردي؟ تصوير فيد سياه مي شود همراه با موسيقي اتحاد اروپا . درهرحال درانتهاي اين سكانس تصويري ازلوسي مي بينيم كه كاملا برژولي مسلط است وسايه روشن هاي حاصل ازانعكاس آب برسقف استخروجهه اي فرشته گونه به اومي دهد. ژولي بعد اززنگ لوسي به محل كاراوميرودوبه گفته خودش ازدرپشتي مي آيد،زنگ مي زند - طبق معمول اكثردرها كه ازداخل باز مي شود – وبه درنزديك مي شود.ولي برخلاف انتظاراودرازخارج بازمي شود .دقيقا همانند اوضاع محل كارلوسي كه مطابق انتظارژولي نبود. لوسي: توزندگي منونجات دادي!!! ژولي: ولي من كه هنوزكاري نكردم!!! لوسي: من زنگ زدم توهم اومدي اين خودش كمكه!!! هوو ژولي ازاولويه آدرسه هوويش رامي گيرد. اوليويه: مي خواي چي كاركني؟ (فيد سياه وصداي موسيقي اروپا)حالا ديگر تكنيك آشناست،مي توان حدس زد او چه قصدي دارد. ژولي: ميرم ببينمش. در نماي قبلي ازاستخرديگرازنورپردازي سورئال خبري نيست(وقتي كه با روسپي ملاقات مي كند)واولين باراست كه ژولي دراستخرتنها نمي باشد(بچه هايي كه به داخل آب مي پرند)واين نويد روال طبيعيه زندگي ژولي است.اما بعد ازملاقات با هوويش دوباره به استخرمي رود با همان روحيات سابق واين بارحضور مرگ ووسوسه خودكشي بيشترنمايان است.ژولي به داخل آب مي پرد وحدود 20ثانيه درزيرآب مي ماند. ديگراستخربراي اوآرامش بخش نيست،پس به سراغ مادرش مي رود. مادر ژولي مادر ژولي شخصيت منفعلي است كه درفضاي مغشوش ذهني خود سيرمي كند(يك كلوم ديوانه اس) ژولي درطول فيلم دوباربه سراغ مادرش مي رود.باراول پس از جريان ترسيدن از موشهاست.نماي ابتدايي اين سكانس با تصويري از عكسهاي خانوادگي و انعكاس آنها از شيشه هاي مختلف شروع مي شود و همين طور تصوير ژولي را درشيشه هاي مختلفي مي بينيم بطوري كه فضاي آشفته و درهم برهمي را ميسازدكه همانند ذهن مادر ژولي است.مادرش او را با خواهر خود اشتباه مي گيرد .هر كدام حرف خود را ميزنند ،گويا اين مسئله چندان مهم نيست و آنها تنها به يك هم صحبت نياز دارند. همانطور كه قبلا گفته شد درونيات ژولي را مي توان از تصوير تلويزيون اتاق حدس زد..... اما سري دومي كه ژولي به سراغ مادر مي آيدبه نظرمن يكي ازمهمترين سكانس هاي فيلم است زيرا ژولي تصميم مهمي براي آينده خود مي گيرد.ژولي حتي وارد اتاق هم نمي شود و تصوير او را در شيشه مي بينيم كه پشت به مادرش مي باشد (اما در واقع به مادرش و به تلويزيون نگاه مي كند) . در تلويزيون مردي با چوب تعادل از روي بند مي گذرد و اين نويدي است براي گذرژولي ازموقعيت متزلزلي كه درآن است.در اين سكانس ژولي تصميم خود را براي كامل كردن موسيقي نيمه كاره شوهرش مي گيردوهمچنين عشق اوليويه را قبول مي كندهر چند باز هم ريسك مي كند به مانند مرد بندباز. اوليويه اگر از ابتداي فيلم حضوراوليويه را برسي كنيم به بي اهميت بودن اودرنظرژولي مي رسيم كه كم كم اين اهميت بيشترمي شودتا اينكه ژولي خواسته اوليويه مبني بر تكميل ترانه اتحاد اروپا- كه بعبارتي همان پيشنهاد عشق اوليويه است- را قبول مي كند. ژولي بعد از ملاقات با مادر به خانه اوليويه مي رود.اگر توجه كرده باشيد اين سكانس اولين باري است كه صداي سازهاي مختلف را با هم مي شنويم(جداي موسيقي متن).ژولي از حالت منزوي خود خارج شده،ودر حالي كه با اوليويه بر روي موسيقي كار مي كنند تصوير فلومي شود(بتدريج)ورنگهاي آندو در هم ادغام مي شود بطوري كه ديگر از هم تفكيك ناپذيرند. پس شما هم چشمانتان را ببنديد و از موسيقي لذت ببريد. كليپ آخرفيلم ژولي خانه قبلي اش را به هوويش مي دهد وپس از كامل كردن موسيقي وتماس با اوليويه وصحبت در مورد اينكه اين ترانه به اسم چه كسي شود و... براي هميشه به خانه اوليويه مي رود. در انتهاي فيلم تعدادي نماهاي كليپ مانند پشت سر هم ديده مي شود كه موسيقي اتحاد اروپا آنرا همراهي مي كند.اين كليپ آخر وعاقبت تمامي شخصيت هاي فيلم را نشان مي دهد. ژولي واوليويه......آنتوني......مادر ژولي......دخترروسپي(لوسي)......هووي ژولي......اينسرتي از يك چشم......ژولي پس از اينكه ژولي به خانه اوليويه مي رود،تصويري از آندورادرتابوتي شيشه اي مي بينيم كه عشقبازي مي كنند وچسبيدن دست وصورت ژولي به شيشه نوزاد داخل رحم رابه خاطر مي آورد،انگار ژولي دوباره متولد شده است وزندگيه جديدي را پس ازمرگي نمادين شروع مي كند. "آبي"در مورد ارتباط بين انسانهايي است كه هيچ ارتباطي با هم ندارندوبراثرتقديريا اتفاق سر راه هم قرار مي گيرند.آبي به من فهماندكه در نظام طبيعت،انسانها تاثيراتي آگاهانه و يا ناآگاهانه بر سرنوشت يكديگر دارندحتي اگرارتباطي بين آنها نباشدواين يكي از قوانين نظام طبيعت است.براي مثال.... پسرك(آنتوني)نيمه شب با زنگ ساعت بيدارمي شود (زنگي ناخواسته)،احساس بدي دارد گويا اتفاق ناگواري در حال وقوع است و اوپيشاپيش ازآن آگاه شده است.در پلان بعدي علت اين نگراني را مي فهميم،مادر ژولي مرده است وخودبخود ارتباطي از همان نوع كه گفته شد بين آندو شكل مي گيرد (با اينكه يكديگررا نمي شناسند). پلان بعدي لوسي را نشان مي دهد ،گويا در فكر تغيير شيوه زندگي خود است. پلان بعدي جنين داخل رحم هووي ژولي را نشان مي دهد كه مادر نوزاد وچشمي كه در پلان بعدي مي بينيم نگران اويند.احتمالا اين چشم شوهر ژولي است. و در انتها باز هم ژولي را مي بينيم كه در پشت شيشه اي (احتمالا ماشين)كه حركت بسيار مختصري هم دارد به بيرون مي نگردواشك مي ريزد.پس زمينه ژولي در ابتدا سياه است كه كم كم رنگ آبي آسمان پيش مي آيد و در انتها نيمي ازتصويرسياه ونيمي ديگرآبي رنگ است همانند موقعيت ژولي. ژولي نمي تواند گذشته اش را فراموش كند ،شايد نيازي هم به فراموش كردن نيست.گذشته هميشه گذشته است واميد ژولي به آينده آبي رنگ پيش رويش است.پس زندگي بايد كرد......وژولي لبخند ميزند. . . . . نكته اي از اين فيلم براي من گنگ مانده است .... دراوايل فيلم پس از اينكه اوليويه به خانه ژولي مي آيد ،او را در حال بدي مي بيند از نيمه را بر مي گردد،در حياط صداي شليك گلوله(3بار) از بيرون از خانه شنيده مي شود،خب اين يعني چي؟ منبع http://www.agahfilm.ir/Photo/article...lowski%20B.jpg http://www.artic.edu/webspaces/siske...kk/blue_01.jpg(لوسی ) |
مصاحبه با کیشلوفسکی در سال 94
زبیگنف پرایزنر Zbigniew Preisner (موسیقی ساز فوق العاده توانای این تریولوژی) |
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه آبی سفید قرمز Kieslowski
ادمین جان عنوان تاپیکت غلط بید:65:
آبی ، سفید ، قرمز اول آبی با بازی جولیت بینوشه دوم سفید که داستان اون آرایشگر مجارستانیه سوم هم قرمز که سرور استقلاله ( چه ربطی داشت؟[IMG]****************************/24.gif[/IMG] ؟) اینم از جایی کش رفتم: فیلمنامهی سه رنگ (آبی، سفید، قرمز) ٭ نویسنده: کریستف کیشلوفسکی (Kieslowski, Krzyztof) مترجم: نوشین حسینی ناشر: نشر آتیه بله! من واقعاً از کیشلوفسکی خوشم میاد! حتماً میدونید که این سهگانه، بر اساس سهرنگِ پرچم فرانسه ساخته شدهن و بیانگر "آزادی، برابری و برادری" اَن؛ یعنی شعار انقلاب فرانسه. *** پیشنهاد من: اول خودِ فیلمها رو به ترتیبِ آبی، سفید و قرمز ببینید، بعد فیلمنامههاشون رو بخونید و یکبار هم بعد از خوندنِ فیلمنامهها، دوباره برگردید و فیلمها رو نگاه کنید. *** هر کدوم از فیلمها، یه اثر مستقل اَن. اما در نهایت به همدیگه مربوط اَن. توی هر سهتا فیلم، یه کسی هست که میخواد یهبطری رو بندازه توی سطل آشغال و قدش نمیرسه! یا مثلاً توی هر سه تا، آهنگسازی به اسم "وان دن بودن مایر" حضور داره. *** توی این سه تا فیلم، معمولاً از آبی بیشتر از بقیه خوششون میاد. اما من از سفید بیشتر خوشم اومد! *** توی ضمیمههای فیلمنامهی "زندگی دوگانهی ورونیک"، پاتریک آبراهامسون راجع به "وان دن بودنمایر" یه توضیح جالب میده: "نزدیک به یکسال پیش، کیشلوفسکی نامهای محترمانه از انتشارات دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. در آنزمان این دانشگاه در حال ویرایش مجددِ فرهنگنامهی موسیقیاش بود و مسئولان آن از کیشلوفسکی خواسته بودند دربارهی وان دن بودنمایر، آهنگساز آلمانی قرن هجدهم که در ساختِ موسیقی فیلمهای دهفرمان، زندگی دوگانهی ورونیک و سه رنگ نقش داشته، اطلاعاتی را به آنها بدهد، زیرا تحقیقات آنها دربارهی او به نتیجهای نرسیده بود. کیشلوفسکی متقابلاً در نامهای محترمانه به آنها توضیح داد که "وان دن بودنمایر" شخصیتی تخیلی است که توسط او و آهنگسازش زبیگنیف پرایسنر خلق شده است. با اینجواب، مسئولان فرهنگنامه دریافتند که او احتمالاً در دادنِ نشانی منابعاش حساسیت دارد ؛ اما از آنجایی که کار آنها روی موسیقی کلاسیک به مرحلهی نهایی رسیده بود، در نامهای دیگر از او خواستند حداقل اطلاعات اندکی در اینزمینه در اختیارشان بگذارد. کیشلوفسکی در جواب، بار دیگر تأکید کرد که موسیقی فیلم، ساختهی زبیگنیف پرایسنر است، آهنگساز ۱۲۰ کیلویی و خودآموختهای از کراکو. کیشلوفسکی از ادامهدادنِ این مکاتبهی بیثمر ششماهه دست کشید، با وجودی که مسئولان فرهنگنامه حرف او را باور نکردند." کریستف کیشلوفسکی ۲۸۳ صفحه، ۱۹۰۰ تومان |
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه آبی سفید قرمز Krzysztof Kieślowski
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه آبی سفید قرمز Krzysztof Kieślowski
|
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه آبی سفید قرمز Kieslowski
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه آبی سفید قرمز Kieslowski http://upload.wikimedia.org/wikipedi...ColorsBlue.jpg پوستر فيلم آبی کارگردان کریستوف کیشلوفسکی تهیهکننده مارین کارمیتز نویسنده کریستوف کیشلوفسکی کریستوف پیسویچ بازیگران ژولیت بینوش موسیقی زبیگنف پرایزنر انتشار ۱۰ ژانویه، ۱۹۹۳ مدت ۱۰۰ دقیقه زبان فرانسوی http://upload.wikimedia.org/wikipedi...loursWhite.jpg پوستر فيلم سفید کارگردان کریستوف کیشلوفسکی تهیهکننده مارین کارمیتز نویسنده کریستوف کیشلوفسکی کریستوف پیسویچ بازیگران زبیگنف زاماچوفسکی ژولی دلپی موسیقی زبیگنف پرایزنر انتشار ۲۶ ژانویه، ۱۹۹۴ مدت ۸۸ دقیقه زبان فرانسوی لهستانی http://upload.wikimedia.org/wikipedi...eColorsRed.jpg عشق و خیانت در فیلم قرمز نگاه فلسفی کیشلوفسکی، نگاهی متافیزیکی و غیرماتریالیستی است. دنیای او دنیایی غیرعقلانی، حسی، شهودی و غیبی، اما منظم و دقیق است. نیروی متافیزیکی قدرتمندی در فیلمهای کیشلوفسکی وجود دارد که فراتر از خواست و اراده شخصیتهای او عمل میکند. در دنیای او همواره شاهد و ناظری بر اعمال انسان هست. |
خب در چند پست اخیر تمام گفتنیا گفته شد وانصافا نقدهای خوبی هستند
خود من از صبح تاحالا که سفید و آبی رو دیدم هنوز که هنوز فکر کردن به موسیقی فوق العاده ش مانع این شده که بخوام فکر کنم در مورد این فیلم و چیزی در موردش بنویسم واقعا موسیقی که پرایزنر نوشته در عین زیبایی و صلابت پیوند خیلی خوبی با فیلم پیدا کرده توی این فیلم ها موسیقی هم به نوعی کمی جلوتر از داستان رو برای ما ترسیم و قابل حدس زدن میکنه یکی دیگه از نکاتی که خیلی برام جالب بود تصویربرداری فوق العاده در صحنه ای بود که نتهای موسیقی یکی به یک اجرا و نمایش داده میشد http://www.dvdtimes.co.uk/images/noel/blue4.jpg هرنتی که اجرا میشد در وسط صحنه قرار میگرفت و نت های کناری فید میشد و دوربین همراه با سرعت موسیقی و در واقع کشش نت های سفید سیاه و... و حتی سکوتی که در انتهای نتها هست جلو میرفت چیزی که من تاحالا ندیده بودم و خیلی جالب بود برام نقل قول:
http://www.dvdbeaver.com/FILM/dvdcompare/blue/sugar.jpg کسایی که دیده اند آبی رو دوس دارم نظرشونو در این مورد بگن نقل قول:
همین مورد سقوط پیرمرد معلق موندن ریشه گل پس از شکستن گلدان و به نظر من در صحنه از کافی شاپ که یک قاشق در یک شیشه ی نوشیدنی در حال حرکتی آونگیه و ژولیت بینوش در اون قاشق تصویر مبهم و گنگ خودشو نگاه میکنه نقل قول:
متاسفانه نسخه ای که من دیدم تیکه هایی از اون حذف شده بود مثلا در وایت یکی از دیالوگهای معروف اون که عشق در قلبه نه در میان پا رو نداشت یا در همین آبی من جایی ندیدم که لوسی توصیه کرده باشه ژولی از در پشتی ووارد بشه یا حتی اینکه در آخر فیلم جولی پشت یه شیشه ی ماشینه و ... من که اینها رو ندیدم به همین خاطر میخوام بدونم کسایی که آبی رو دیده اند در مورد موش و گربه آیا چیز خاصی پیش اومد ؟ ایا موشها از بین رفتند ؟ اصلا گربه هه پس داده شد ؟ چون کمی غیر منطقی به نظرم میرسه که نشون نده چی به سر اونا میاد |
نقل قول:
نقل قول:
یه نکته در مورد سفید اینکه پست اولمو رو ببینید که 3 شخصیت زن این 3 فیلم رو نشون داده زنی که برای وایت در نظر گرفته شده با اونی که در فیلم هست شباهت کمی داره یا حداقل این سکانس ازش موجود نبود هرچند میتونه پوستر تبلیغاتی باشه جالب اینکه به نظر من در سفید زنه نقش کلیدی رو بازی نمیکنه یه مساله دیگه در مورد آبی که در کمال تعجب ندیدم که بهش پرداخته بشه در نقدها سکانس مشترک آبی و سفید هست جایی که جولی در دادگاه به دنبال هوو میگرده و به جلسه محاکمه ارایشگر فیلم سفید وارد میشه و نگهبان از ورودش جلو گیری میکنه حتما دیدید دیگه که این صحنه هم در ابی هست هم در سفید البته در آبی از دید جولی هست چیزی که باز مشابهی براش نشه پیدا کرد من در کارهای هیچکاک توی اکثر فیلمهاش میدیدم که خودش به عنوان یه رهگذر معمولی در سکانس هایی از فیلم دیده میشه و برام جالب بود در اینجا هم اگه توجه کرده باشید در سالن دادگاه جولی رو نشون میده که پشت سرش آرایشگره هست که میخواد بارانیشو عوض کنه چون کبوترهای بیرون دادگاه که باز در هردو فیلم هست روش خرابکاری کرده اند و صحنه بعدی که داخل دادگاهه و آرایشگر میگه " پس عدالت چی میشه چون من فرانسوی خوب حرف نمیزنم قاضی به حرفهای من گوش نمیده " و همین لحظه جولی وارد میشه نه فقط دلیل این امر و وجود این سکانس مشترک گفته نمیشه حتی بهش اشاره هم نمیشه لطفا کسایی که در این مورد نظری دارن بگن به نظر من دلیل خوبی برای این قضیه شاید این باشه که هوو که با ناعدالتی به زندگی پاتریس و جولی وارد شده بود در حالی که میدانست پاتریس همسر و زندگی دیگه ای داره و حتی از اون بچه دار هم شد الان در جایی کار میکنه که اسمش عدالتخانه هست و باید عدالت رو برقرار کنه در حالی که خودش در زندگی واقعی عدالت رو رعایت نکرده هوو وکیل بود و همونطور که آرایشگر میگه : پس عدالت چی میشه ..... |
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه سفید آبی قرمز Kieslowski
نقل قول:
اولا که فونت و رنگ منو کش نرو... مگه خودت فونت و رنگ نداری:p دوم اینکه داداش آبی سفید قرمز.... رنگ پرچم فرانسه رو بهم نریز تو رو جان تورناتوره:( تو رو مرگ پیر لوییجی کولینا نکن از این نافیلمگراییها:) سوم اینکه ظهر اومدم جوابتو بدم دیگه درهم برهم عین نوشته رو واست میزارم بی کم و کاست و حتی تغییر و ویرایش;) همون چیزی که اونموقع زرتی به ذهنم رسید و نوشتم و نشد که تو فروم بذارم رو بهت می دهم : بازم سلام من فعلا با وضع بسیار اسفناکی با فروم دست و پنجه نرم می کنم فکر کنم سروری که من ازش سرویس گرفتم داره میمیره انشالله... کوفتشون بشه این پولی که تو حلقشون ریختم فقط فکرشو بکن ابزار زدن پست رو نمی بینم وای به حال ابزار مدیریت در مورد این سه گانه کاسالوفسکی یا همون کیشلوفسکی من خیلی وقت پیش دیدمش فقط هم آبی و بعدا سفید رو دیدم ( قرمز رو ندیدم ) از دیدن آبی بی نهایت لذت بردم ( البته از موسیقیش ) و صحنه ها برام زیاد جالب نبود چون دقیقا همون موقع خودم تو چندتا شوک و درد و ناراحتی و غم پی در پی و عجیب و غریب تو زندگی گیر کرده بودم و وضعیت من هم دست کمی از ژولی نداشت و یه جورایی منم میخواستم مثل ژولی این مدت بگذره و فرار کنم و وضعیت فعلی رو فراموش کنم و نگرش من به زمان و جزییات بسیار کوتاه و گذرا اما عمیق و ادراکی بود... یعنی درد و رنج و غمی که در درونم داشتم من رو به فضا و جوی مابین دنیای مادی و دنیای افکار و اندیشه ها و آلام و امیال برده بود نیمی از وجودم در مقابل دیدگان خودم و مردم بود و نیمی دیگر معلوم نبود کجاست و چه می کند گمشده ای از من در من میگشت و من او را جستجو می کردم سرگردانی حیرانی یاس اندوه تردید ترس و از همه بدتر حیرانی احساس مشترک من و جولی یا ژولی زیاد بود... خیلی زیاد پابه پای تمام مراتب اون قطعه زندگی این شخصیت پیش رفتم و... ادامه دادم ولی در پایان فیلم آبی وقتی ژولی تصمیم میگیره که خطا کنه... اونم خطایی برای چشیدن طعم خطا و نه خطا برای ادامه دادن این راه یا سرکوب کردن چیزی...من حسش رو دقیقا متوجه شدم... او میخواست بودن و معنای خودش را درک کند. همانکاری که من بهش نیاز داشتم چیزی از بیرون وارد زندگی ات شود چیزی که تاکنون نداشته ای و حتی بهش فکر نکرده ای هرچیزی که باشد.... ولی فقط باشد در مورد شخصیت لوسی خوب اون خودش در صحنه استخر هم به ژولی میگه که من دوست دارم همیشه همینجوری باشم.... آزاد و رها... حتی بدون لباس زیر.... یعنی حتی بدون محدودیت در لحظه و چون این شخصیت از تمام حقوق خانوادگی و معنوی خودش بریده و جدا شده زن هرزه صرفا به آزادی دنیوی و مادی و عدم ترس از هر چیزی و پرداختن صرف به چیزی که در نظر دیگران یک تابوست دل میبنده و کمبود درونی و خلاء برونی خودش رو بر اساس کسب لذات متعدد و پی در پی رفع و رجوع میکنه و درنهایت هم درهمان سطح می ماند... او فقط یک هرزه است که شجاعانه و بدون فکر به حتی یکساعت دیگه زندگی اش را طی می کند هرچند همین طرز تفکر او هم با دیده شدنش توسط پدرش روی سن نمایش مسایل وقیحانه در آن تالار نمایش خاص!!! دیواری از تردید دورش را می گیرد و دنیای شیشه ای او نیز میشکند و تمام شجاعت و بی مغزی و دلاوری و بی تردیدی خود را از دست داده و دست به دامان جولی می شود. اما در شخصیت جولی این پدیده ( جدا کردن خود از دیگران ) کنش معکوسی رو شروع کرده و منجر به واکنشهای خاص او میشه و درنهایت جولی از جولی بودن دور شده و به جولی بودن نزدیک می گردد هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش او حس مادری موش مادر رو درک میکنه و لاجرم و درنهایت پریشانی و برای رفع مشکلات احتمالی بیشتر تن به از بین بردن خانواده اون موش میده تا بتونه به خودش و به دیگران بقبولانه که همیشه هم لازم نیست عدالت ختم بخیر بشه و گاه نابودی چیزی در بودن چیز دیگر نهفته است همانگونه که پوسیدن و از بین رفتن شاخ و برگ و تنه درختان و اجساد حیوانات باعث برگشتن مواد آلی به خاک شده و رشد و نمو و تولد گیاهان جدید رو نوید می دهد... پس از بین بردن جامعه کوچکی که متشکل از چند موش شده نیز می تواند آرامش و آسایش رو به خانه ژولی نوید می دهد او فرامی گیرد که حکمت نهفته در از دست دادن همه چیز او.. تکرار می کنم ..همه چیز اودر مرحله اول او فکر میکند قسمتی از محیط پیرامون خود می باشد پس تسلیم شده حتی جهت خودکشی دست به انتحار کودکانه می زند و درنهایت می فهمد که زندگی چیزی ورای تصور اوست و این پازل هرگز تمام نمی شود و همانطور که از یک طرف چیده میشود از طرف دیگر برداشته شده جابجا می گردد و در حقیقت میلیونها تغییر و تحول در روزمرگی انسانها به وقوع می پیوندد که در نهایت زندگی را میسازد حوادثی اعم از شادی یا غم و درد و زجر یا سرمستی و خوشی است که زندگی را میسازد جولی در نهایت داستان آغازی مجدد را درپیش میگیرد و هرچند هنوز گنگ است و نا مشخص اما تا مرحله سفید شدن و خالی شدن از حس انتقام و خشم و قرمز شدن و گرفتن شور و سرمستی زندگی باید منتظر بماند ارادتمند.... امیر عباس.... بچه تهرانپارس!! :53::53: کوروش جون اگه دو تا پیشنهاد من رو توجه کنی خیلی ممنونم یک: وقتی فیلمی میبینی مانند این سه گانه یا کی پکس یا حتی ماتریکس... در موردش فقط و فقط اطلاعات جمع کن و بخوان و اندیشه کن و در آینده نزدیکی مانند یک هفته مطالعه و برداشت... بشین و نقد بنویس دو: یک سه گانه را باید به دو صورت تفسیر کرد... یک جز و دو کل در قست جز شما فقط همون فیلم رو می بینی و هیچ کاری به داستانهای دیگه نداری درنهایت یک داستان کلی داری که سه قسمت داره حالا بشین و پلهای ارتباطی رو استخراج کن و مثل حل کردن یک معادله چند وجهی داستان رو در ذهنت بچین و پلها و کاراکترها و شخصیتها رو درست سر جای خودش قرار بده و نقد بنویس به همین راحتی بدون اینکه درگیر وقایع فیلم بشی میتونی یک نقاد بشی و در مورد نقد من اون یک نقد نیست:65::65::D:D یک نگاره از بازتاب ذهن من در مورد فیلمیه که خیلی وقت پیش دیدمش و چرا سفید بیشتر روی من تاثیر گذاشت تا آبی من دوستم کلوپ داشت و اینارو از اون گرفتم اون گفت هر کسی بستگی به شخصیت فردی خود با یکی از این فیلمها ارتباط بهتری برقرار کرده چون هر کسی از دریچه ذهن خودش دنیا رو میبینه یکی آبی میبینه یکی سفید یکی خاکستری در مورد سه زن... خوب کوروش جون تا فرانسوی نباشی معنای زن رو درک نمیکنی ملت فرانسه متفاوت تر از باقی اروپا به زن نگاه می کنند این تفاوت در نگاه برگرفته از فرهنگ و اثار هنریشان است زن در مسلک یک فرانسوی معنای عشق و نفرت... مستی و هوشیاری و حتی معنای زندگی و طلاق با هم می باشد یک زن چیزی ورای یک موجود مونث است یک زن می تواند عاشق باشد و آبی سپید باشد و خائن یا قرمز باشد و جستجوگر یک زن همیشه یک زن است حتی در یک فیلم..... زندگی شبیه فیلمه... ولی فیلم شبیه زندگی نیست فیلم تقلیدی از زندگیه ارادتمند..... امیر عباس انصاری بچه تهرانپاریس:53::53::53::53: |
اکنون ساعت 11:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)