پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   امیر بخشایی (http://p30city.net/showthread.php?t=38497)

افسون 13 07-14-2012 09:03 AM

اشعار امیر بخشایی (مجموعه ی گلهای پونه)
 
رامین

سايه ابروي ويس دير زمانيست مانده است
كمرش زير اين سايه مي خسبد
و به تماشاي غروب مي نشيند
دور زماني بود كه مي خواست بگويد
هنرمندم
هنرم خسبيدن
گاهي كمانچه را برايتان كوک خواهم كرد
برايتان نغمه ها خواهد خواند
باره اي بسيار بود فرياد مي زد
عاشقم
عاشق ويس
چرا هيچ كس نشنيد؟
چرا هيچ كس به مهماني او نيامد؟
ابرزانوي غم بغل گرفت
غرشي كرد و گريست
پرنده اي بر سايه نشست
كمانچه آرام گرفت
همه فرياد زدند
رامين رفت

افسون 13 07-14-2012 09:08 AM

دف

كلافي بود و پوستي و زنجيري
و صداي هو ، هويي كه تراوش مي كرد
كلاف و پوست از علي مي گفتند
و زنجير از حسين
نمي دانم هوي خيبر بود
يا كربلا
نمي دانم ضجه ي فاطمه بود
يا زينب
نديدم
ضربه ، ضربه ي ابن ملجم بود
يا يزيد
لاكن هنوز
فاطمه ، فاطمه بود
و عباس ، عباس
خيبر از آن علي بود
و كربلا از آن حسين
قمه اي كه خون فرق بر سرش ريخته بود
اما دف در اين ميان چرا پاره بود
نمي دانم؟

افسون 13 07-14-2012 09:15 AM

آرزو

شن جاي پايم را به آب سپرد
گفت : برو
دريا نگاهم كرد و گفت
جايت اينجا خالي است
دستش را دراز كرد
آرزوهايت را به من بسپار
به ماهي ها خواهم گفت
تا دل كوسه با خبر شود
و او به نهنگ
نهنگ آرزويت را به ابر خواهد گفت
او با بذر در ميان خواهد گذاشت
آنگاه آرزويت سبز خواهد شد
زود باش
شايد آرزويت را بزي ناهار كند

افسون 13 07-14-2012 10:41 AM

اقاقی

اقاقي اي بودم و
تو انجيري بن ي
چه بيهوده پيچيدم
دود بر چشم
كاش بستري نبود
و مادر مرا هنوز در آغوش
اقاقي بودم و تو انجير بن ي
كاش شب مي خوابيد
و مرا در بستر تو نمي خوابانيد
كاش فراموش مي كردم ، كه هستم
آن روز كه اقاقي بودمو از بن ، تو انجير بن را
نمي رستاندند
چه بيهوده چرخيدم
من و تو
در هم
كاش خدا اقاقي و انجير بن را فراموش مي كرد
شايد اكنون در نگاهي خوابيده بوديم
من و تو تنها

افسون 13 07-19-2012 12:20 PM

اوج را در مقابله باید جست

قبل از سپيده دم
قبل از آنكه خورشيد بيدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در ميان خواهم گذاشت
به ملاقات بيد خواهم رفت
همانجا كه خورشيد در لابه لايش براي خود گيسو مي جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روي صورتش خواهم نشست
اگر پاكم كند
به پايش خواهم افتاد
و با روياندن ، سايه اي خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
كودكي خواهم ديد
در مقابل باد
بادبادكش به اوج مي رفت
از بودنم با او هيچ خواهم گفت
خود مي دانم وارونه پوشيده ام
اوج را در مقابله بايد جست

افسون 13 07-19-2012 12:23 PM

شیشه ی ترشی

هنوز شيشه ي ترشي مادربزرگ
خاطرم هست ، در پشت شيشه
و يادهايي كه كلم وار در درونش قلدري مي كردند
ترشي فلفل و گذر زمان هر دو تند
و خاطرات شرابي كه در خمره به ناگه سركه مي شد
غذاي مادربزرگ كوچه را بو مي كرد
مبادا بر پنجره اي گرسنه ، تلنگر زند ، شايد
شايد صداي گرسنه ي شكمي ، نفرين كند ، سفره اش را
سبزي بود ، به ياد مادر
گردو بود ، به ياد قوام پدر
آب بود ، به ياد روشني پاكي دست
و نام ، به ياد بركت پينه بسته ي دستان
و سفره اي كه پهن مي شد جلوي پاهاي چهار زانو آموخته
چه زود هنگام
از خود برايم
مادربزرگ
تنها پنجره اي خالي از شيشه هاي ترشي گذاشت
به يادگار

افسون 13 07-19-2012 12:31 PM

بار فتن

آنگاه كه شب مخملي بود بر سقف پرندگان
خود نمي دانستي
تردي
بار فتني بودي با ياقوتي در دل
چه ساده آ را به جرعه اي بخشيدي
انگار همين ديروز بود
لبم را هم آغوشي تازه يافتم ، گس
گفتم مبادا گم شوي
دستانت را گرفتم و تو لبم را
و با جرعه اي بوسه اي تازه بخشيدي
گفتي : بخند ، هوشياران خوابند
خنديدم
و افتادي
از آن روز تا فرداي هميشه بيدارم
بيدار

افسون 13 07-19-2012 03:24 PM

زن

اين كيست؟
زني سرگشته ي جزر و مد دريا
دستها را تا نيمه در انتظار فرو برده
و جهش را در شمارشي معكوس مي بيند
انگار امواج با ساحل دعوا دارند
زن هنوز بر سر دوراهي
انتظار سبزي را مي جويد
روزي كه اسكله در پاي دريا فرو رفت
انگار نمي دانست قراري ، زن را بي قرار مي كند
زن نگاه كرد
قرار را ، موج مي شكست
و صدايش را به ساحل تحميل مي كرد
و زن هنوز صبورانه ، دست را تا نيمه فرو برده بود

افسون 13 07-19-2012 08:08 PM

انتظار

بشكن
سكوت را بر وهم بكوب
دانه اي قدم مي شمرد
و نگراني را بر دستانش مي مالد
انگار بهار او را فراموش كرده
انتظاري است يشمي
نمي داند ، سبز است يا مشكي؟
بشكن
شايد انتظار غروب آفتاب بر دريا
در چشمان تو هم برويد
برخيز
فرصت تا سحر باقي ست
برخيز

افسون 13 07-20-2012 09:48 AM

تفاوت را نمره آموخت

جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفكر ها
جنگ فاصله چشم و ديدن
زمان پر دادن اقاقي هاست
و زمان روياندن طوطي ها
خاک حاصلخيز
حاصل شخم بود
بر مي گردم به زمان پاكي هايم
كاش نيمكت نبود
و اي كاش صندليم يک نفره بود
تا در ميان خود باشم
او كه بود ميانمان هيچ
هيچ را در كلاس آموختم
درس خوب
نمره بيست
غرش چشم را در كلاش شنيدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه مي دانستم
كاش كلاس نمي رفتم
شايد پدر هنوز خانه بود


اکنون ساعت 08:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)