پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   دلم تنگ است ... (http://p30city.net/showthread.php?t=4765)

k@vir 07-06-2008 05:14 PM

دلم تنگ است ...
 
ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،
دلم تنگ است....
بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است ...

k@vir 07-06-2008 05:16 PM

کوچه را باد با خود برد


به انتهای بن‏بستِ


حس اندوهناکی من.


"تو" که همیشه می‏گردی


در لابلای ورق‏های حواسم،


اگر رسیدی به جایی که دیدی


دیگر راهی نیست


از کوچه بپرس که:


"چقدر دلم برای تو تنگ است."

k@vir 07-06-2008 05:18 PM

بيا كودك شويم …
مثل تمام آن روزهاي خواب و خرگوش .
مثل روزهايي كه واژه زيستن بي معني تر از آن بود كه فكر ما را مشغول خودش كند .
و ما بدون ترس همه ظهر هاي گرم تابستان را روي لبه پشت بام مي دويديم
و مرگ احمق تر از آن بود كه ما را دنبال كند .
بيا كودك شويم …
خوب نگاه كن ، ما هنوز محتاجيم به نقاشي هاي كودكي مان كه ساده مي كرد زندگي را در يك مربع كج و كله كه نامش خانه بود
و دو خط موازي آبي كه رودخانه را به خانه ما مي آورد
ساده مثل لامپ خانه ي نقاشي مان كه هيچ احتياجي به سيمكشي نداشت و مداد زرد براي هميشه نوراني مي كرد در بي خيالي قبض هاي برق هميشه .
بيا كودك شويم و همه ي مردم دنيا را كودك ببينيم
آنقدر كودك و پاك كه در خانه نقاشي مان را هميشه باز بگذاريم
مثل آن روزها كه رفتند و هيچ فكر نكردند
كه ما ديگر شماره ي پاهايمان از چهل گذشته است
و راست مي گفت انگار ، ديگر اميدي به بازگشت نيست .
ديگر نقطه اتصالي نيست . ديگر دستمان به نقاشي نمي رود و اگر هم برود …
ديگر مداد رنگي هاي شش رنگ جواب دنياي پر زرق برق مان را نمي دهد .
دلم براي مداد رنگي هاي شش رنگ بي نهايت تنگ شده است .
دلم براي آن روز ها كه عصر ها دلم نمي گرفت تنگ شده است .
دلم براي آن روزها كه نمي فهميدم خيلي چيز ها را تنگ شده است
و چقدر مي خنديدم به حماقت او كه از من بزرگتر بود و عاشق
چقدر خوب بود كه نمي فهميدم .
چقدر خوب بود آن روزها كه محبوب قلبم فلان فوتباليست محبوب بود و هيچ وقت فكر نمي كردم به صداي زمختش يا صورت آفتاب سوخته اش .
اما ديگر …
نه صورت بدون مو و نه خواندن كتاب هاي ژول ورن مرا به كودكي نخواهد برد .
باور كن ، امتحان كرده ام .
دور است دنياي كودكي ام و من خسته .
دور است روزگاري بي دين و بي گناه .
دور است بوي سيب زميني پخته و صورت آفتاب سوخته .
اما من چه كنم ؟
مني كه از دنياي بي كودك مي ترسم .
مني كه از تمام خطوط منحني رسم شده مي ترسم
گويي شياطيني هستند كه مي خواهند از خطوط راست و شكسته كه …
كه هيچ وقت خاطره ي كودكي شان را فراموش نكرده اند دلبري كنند .

k@vir 07-06-2008 05:22 PM

چقدر سخت است لحظه هاي تكرار

لحظه هايي كه درگير اجبارند

بي انكه مي خواهي مي ايند

با انكه مي خواهي نمي روند

وچقدر تنهاست دلي كه اسير تكرار شود!

k@vir 07-06-2008 05:22 PM

معلم بغض کرد:

پيرمرد پرتقال فروش

هم مرد........

اي كاش اينهمه سال

به جاي محاسبه سنش

دردهايش را

حساب کرده بوديم.

k@vir 07-10-2008 11:24 PM

زندگی‌ام را
گم کرده‌ام
خاطره‌هایم از این چند ماه را می‌خواهم
چیز زیادی‌ست؟
دارم خاطره‌هایم را مرور می‌کنم
نمی‌دانم تو در بیش‌ترشان حضور داری
یا من آ‌ن‌هایی را کنکاش می‌کنم که تو در آن‌هایی
خیلی هم کم‌حافظه نیستم
بعضی‌هایشان را در یاد دارم
ولی با روایت‌هایی نه چندان واقعی
این چند ماه را
گویی سپرده‌ام به دست باد
اگر دست خودم بود
روایت‌هایی نه‌چندان غیرواقعی
از آن‌چه رخ داد
تصویر می‌کردم
ولی تو می‌دانی
اکنون
خیلی
کاری
از دست من
بر
نمی‌آید

k@vir 07-16-2008 05:05 PM

برای دلتنگی بهانه نمی آورم

قضاوت با خودت ,

دلم اندازه یک دنیاست ...

اما

یک دنیا غم در دلم جا گرفته است

به همین سادگی ...


اکنون ساعت 10:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)