![]() |
مدیحه سرایی در ادبیات فارسی - شفیعی كدكنی - مفلس كیمیا فروش
مدیحه سرایی در ادبیات فارسی - شفیعی كدكنی مفلس كیمیافروش
سايت زبان و ادب فارسي (آريا اديب) در نگاه نخست به شعرهای مدیح ممکن است كه خوانندهی عصر ما بگوید: چه سود از خواندن مجموعهای از تملق كه یاوهگویی حرّاف، و گیرم با ذوق، نثار یك مشت قلدُر آدمكش و بیرحم در هشت صد سال پیش كرده است، به من چه كه امروز از زبان انوری بخوانم: گر دل و دست، بحر و كان باشد / دل و دستِ خدایگان باشد ولی چنین برخوردی، چندان خردمندانه نیست، زیرا شعر مدیح، گذشته از ارزش های هنریای كه میتواند داشته باشد، یك ارزش اجتماعی و تاریخی عام نیز دارد كه رسیدگی به ژرفای آن ما را با گذشتهی اجتماعی ما، بیش از هر سندِ مستقیم تاریخی، آشنا میكند و اگر روزی بخواهیم تاریخ اجتماعی مردم ایران را قدری دقیقتر از آن چه تاكنون شناخته شده است، مورد بررسی قرار دهیم، كاوش در اعماق این مدیحهها به ترین زمینهی اینگونه مطالعات میتواند باشد. این شعرهای مدیح، از یك سوی، مدینهی فاضله ی موجود در ذهن جامعه را تصویر میكند و از سوی دیگر جریان های اجتماعی اعماقِ تاریخ ما را آینگی میكند. وقتی كه انوری یا فرخی، ممدوح خویش را به فلان صفت میستایند، مجموعهی این صفات – اگرچه در آن ممدوح ممكن است اصلن وجود نداشته باشد، كه اغلب هم ندارد– نشاندهندهی این نكته است كه به هر حال معیار ارزش های اجتماعی حاكم بر اعماق ضمیر جامعه و آرزوهای مردمی، چیزی است در دایرهی همان صفات. اگر رودكی میگوید: دایم بر جان او بلرزم ازیراك / مادر آزادگان كم آرد فرزند (١) و روی «آزادگی» ممدوح تكیه و تأكید میكند، این نشانهی آن است كه در اعماق جامعه، مسأله ی رگ و ریشهی ایرانی و نژاد ایرانی داشتن ممدوح، از خواستههای مردمی است و تمایل طبیعی زمانه آن است كه فرمانروایی در دستِ آزادگان – یعنی ایرانیان– باشد، نه كسانی از قوم های دیگر. حال اگر به عصر سلجوقی نگاه كنیم، وقتی كه امیرمعزی ممدوح ترك خویش، سلطان بركیارق، را بدینگونه موردِ ستایش قرار میدهد: ز افریدون و نوشروان، چه گویم من كه بگذشت او به ملك اندر ز افریدون، به عدل اندر ز نوشروان تغییر اوضاع تاریخی و تحول ایدئولوژیكِ حاكمیت را آشكارا پیش چشم میبینیم. استاد سید جعفر شهیدی در مقالهی سودمند خود تحت عنوان «تطور مدیحهسرایی در ادبیات فارسی تا قرن ششم» (٢) تأكید دارد بر این كه اغراق و مبالغهای كه در مدح های درباری عصر سلجوقی دیده میشود نتیجهی این است كه سلجوقیان مردمی بیابانی بودند و تربیتِ چندانی ندیده بودند، بنابراین تمام معیارهای حاكم بر آداب و رسوم و دیوان ها را زیر پا گذاشتند و این كار سبب شد كه شاعران، هر كس را به نوعی كه خواستند با مبالغهها و گزافهگوییها ستودند. اما همین نقطهی ضعف كه در مورد سلاجقه به نظر ایشان رسیده است، عینن در مورد غزنویان نیز مصداق دارد، چه آنان نیز قومی از همین مقوله بودند. بنابراین باید این مبالغهگویی ها را از نتایج سیر تكاملی ادبیات درباری دانست و تابعی از متغیر سلیقههای شاعران و مخاطبان شعر. دقیقن همانطور كه شاعرانی از نوع انوری تشبیه های عصر فرخی و منوچهری را نمیپسندیدهاند و ظهور شاعرانی از نوع ابوالفرج رونی برای ایشان تازگی داشته است، در مدیحه نیز ملاك و معیارهای حاكم بر شعر سامانی و غزنوی را چندان نمیپسندیدهاند و نكتهی اصلی در موردِ ریشهیابی این مبالغه همان است كه [بدان میپردازم] و آن نشان دادن ارتباطِ مستقیم «استبداد» و «شناوری زبان» است. از میان برخی از این مدح های درباری میتوان به بسیاری از خوی و خصلت های حاكم بر این دربارها، به گونهای غیرمستقیم، پی برد و دریافت كه تا چه اندازه انحطاط اخلاقی در درون این جامعه رواج داشته و چه بسیار «مُنكر»ها كه در آن جا «معروف» بوده است و صاحبان آن گونه خوی و خصلت ها بدان «فضایل» خویش میبالیدهاند و برخی شاعران، از نوع سوزنی سمرقندی، ایشان را بدان «فضایل» میستودهاند، گیرم در قالبِ نوعی از طنز و طیبت. نمونههای اینگونه مدایح – كه دیوان سوزنی سرشار از آن است– به ما نشان میدهد كه مثلن «انحراف جنسی» و آمیزش مرد با مرد، در چنین محیط هایی نه تنها امری آشكار بوده، بلكه شاعران، ممدوحان خود را بدان «فضایل» حتا میستودهاند. (۳) شناور شدن زبان و ارتباط آن با رشد خودكامگی: برای مقایسهی تطور این اغراقگویی ها بد نیست بیت هایی از چهار قصیده از چهار شاعر را در مدح و ستایش چهار پادشاه بیاوریم كه هم شاعران حالت نمونه دارند و هم پادشاهان كه بسیار قویشوكت بودهاند و از لحاظ موقعیتِ تاریخی قابل مقایسه. شعرها نیز، از لحاظ صورت و قالب، دارای تشابه و وحدتاند، یعنی وزن و قافیه در تمام آن ها یكی است و طبعن، زمینهای بیش تر برای مقایسه میتواند داشته باشد. زیرا اگر وزن و قافیه متعدد میشد، جای آن بود كه بگوییم ضرورت وزن و قافیه است كه هر كدام را به گونهای از سخن وادار كرده است. از هر كدام از شاعران، سه بیت برای نمونه میآوریم: از قصیدهی عنصری (درگذشته در سال ٤۳١ ق) در مدح سلطان محمود غزنوی (كه از ۳٨٩ تا ٤٢١ سلطنت كرده است): خسرو مشرق یمین دولت و بنیادِ مجد آفتابِ ملك امین ملت و فخر تبار یا ببندد یا گشاید یا ستاند یا دهد تا جهان باشد همی مر شاه را این باد كار: آنچه بستاند ولایت، آنچه بدهد خواسته آنچه بندد دست دشمن، آنچه بگشاید حصار (٤) و منوچهری (درگذشته در جوانی در سال ٤۳٢ ق) در ستایش سلطان مسعود غزنوی (كه از ٤٢١ تا ٤۳۳ سلطنت كرده است) گوید: خسرو عادل كه هست آموزگارش جبرئیل كرده ربالعالمینش اختیار و بختیار این نكردش اختیار الاّ بحق و راستی و آن نبودش جز به خیر و جز به عدل آموزگار دولتِ سعدش ببوسد هر زمانی آستین طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار (۵) و امیر معزی (درگذشته در سال ۵٤٢ ق) در ستایش سلطان ملكشاه سلجوقی (كه از ٤٦۵ تا ٤٨۵ سلطنت كرده است) گفته است: سایهی یزدان، ملكشاه، آفتابِ خسروان شهریار كامران و پادشاه كامگار آن شهنشاهی كه هست اندر عرب وندر عجم از مبارك دستِ او تیغ و قلم را افتخار اندر آن وقتی كه ایزد شخص آدم آفرید این جهان فرمان عدلش را همی كرد انتظار (٦) و انوری (درگذشته در سال ۵٨٢ ق) در مدح سلطان سنجر (كه از ۵١١ تا ۵۵٢ سلطنت كرده است) گفته است: خسروی كز آبِ لطف و آتش شمشیر او باد بیمقدار گشت از دشمن چون خاك، خوار سنجر آن كز آب و آتش گرد و گل پیدا كند مهر و كین او چو باد و خاك از تیر و بهار آنكه آب و آتش انگیزند تیغ و تیر او از دل باد هوا و خاكِ میدان روزِ كار (۷) برای این كه هیچگونه شایبهی مداخله در انتخاب، به ذهن خوانندگان نرسد، ما این شعرها را از هركدام از قصیده ها، از همان سه بیت نخست كه شاعر وارد مدح شده است، آوردهایم. از تأمل در این چهار نمونه به آسانی میتوان دریافت كه: • عنصری محمود را – كه پادشاهی كشورگشای و غازی و تا حدّی در اذهان عامّه قِدّیس و دارای كاریزما charisma است– به اینگونه ستایش كرده است كه او «پادشاه مشرق» است و این حقیقتی است و «یمین دولت» است و این لقبِ او بوده است كه در کتاب های تاریخ ثبت است و «امین دولت» است و این تعبیر اگر راست نباشد، میتوان گفت ادعایی است پذیرفتنی كه پادشاهی با چنان فتوحات اسلامی و افسانهها و استورهی دینپروری، امین ملت باشد. در دو بیت بعد میگوید: او «ولایت»ستان است (و چه كسی درین تردید دارد ؟) و او مال میبخشد (تاریخ پُر است از شواهد این ادعا كه او مال های بسیاری به ویژه به شاعران میبخشیده) و دست دشمنان را میبندد و سر حصارهای دشمنان را میگشاید. این ها عین واقعیت تاریخی است و سر سوزنی، در این سه بیت، عنصری، از گزارش حقیقت خارج نشده است. ما نمیگوییم تمام مدح های عنصری همینگونه واقعگرایانه است، بلكه مقصودِ ما این است كه نشان دهیم در این نمونهگیری ساده كه اكنون موردِ سخن ماست، عنصری به هیچ روی از گزارش حقیقت خارج نشده است و هیچ دعوی دروغینی نكرده است. • در سه بیت منوچهری كه ستایش سلطان مسعود است، اندكی بوی ادعا و خروج از واقعیت دیده میشود: این كه جبرئیل (كه پیغامگزار وحی به انبیاست) آموزگار سلطان مسعود باشد و پروردگار او را برگزیده باشد و او را سعادت بخشیده باشد. با اینهمه بر طبق اعتقادات بازمانده از ایران قدیم و مقداری تلقین های حاصل از برخی حدیث های مجعول، میتوان پذیرفت كه مسعود دارای فرّه ایزدی بوده است و سعادت یار او. با اندكی توجیه و با اندكی توجه به زبان شعر، كه كارش اغراق است، شعر منوچهری در حق مسعود قابل پذیرفتن است و هیچ امر خلافِ عقل و خلافِ عقیدهی عام در آن دیده نمیشود، گرچه نسبت به ستایش عنصری از محمود، قدری از واقعیت به دور افتاده است. • اما در سه بیت نقل شده از امیرمعزی در مدح ملكشاه، درجهی اغراق و گزافهگویی به نسبت چشمگیری بالاتر رفته است. اگر در دو بیت نخست، امیر معزی مدعی شده است كه ملکشاه «آفتابِ خسروان» است و در «عرب و عجم» افتخار «تیغ و قلم» از دستِ مبارك اوست، تمام قراین تاریخی، ادعا بودن و دروغ بودن این سخن را گواهی میدهند. با اینهمه، درجهی اغراقگویی شاعر، در قیاس منوچهری با عنصری و سیر تاریخی ادبیات درباری، قابل قبول است، ولی در بیت سوم كه میگوید: اندر آن وقتی كه ایزد شخص آدم آفرید / این جهان فرمان عدلش را همی كرد انتظار دیگر تمام معیارهای شناختهشدهی اغراق در شعرهای قبلی عنصری و منوچهری را به یك سوی نهاده و گزافهگویی را از حد برده است و ادعایی كرده است كه با هیچ معیاری از معیارهای استوره و افسانه هم قابل پذیرش نیست. • در سه بیتِ انوری در ستایش سنجر، اثری از حرف های قابل قبول و نزدیك به واقع، اصلن وجود ندارد، یعنی اگر عنصری در حق محمود تا حدّ زیادی نزدیك به واقعیتِ تاریخی محمود بود و مدح منوچهری از سلطان مسعود، شكل نزدیك به واقعیتِ شخصیتِ مسعود بود با اندكی اغراق، و در دو بیتِ آغازی معزی جایی برای توجیه باقی بود، در هر سه بیتِ انوری جای توجیه، به هیچ روی وجود ندارد، زیرا شاعر بنای كار خود را بر اغراق ها و مجازهایی قرار داده است كه كوچك ترین ریشهای در واقعیتِ تاریخی سنجر ندارند: این كه سنجر میتواند از «آب» غبار برانگیزد و از «آتش» گل بیرون آورد، محالاتی هستند كه فقط در داستان معجزه های پیامبران و افسانهها، نمونهاش را میتوان دید، آن هم نه به این شكل كه موردِ ادعای انوری است. میبینید كه در فاصلهی كم تر از یك صد و پنجاه سال، شعر مدیح چه تطوری به خود دیده و چه قدر ستایش های شاعران، از واقعیت و هستههای مركزی واقعیت به دور رفته است. اکنون یك بار شعرهای انوری را با شعرهای عنصری مقایسه كنید تا فاصلهی محسوسی را كه مدح عنصری نسبت به مدح انوری دارد، آشكارا احساس كنید. به دلیل همین خصوصیتِ شعر انوری و اغراق های بیش از حدّ او در مدح بوده است كه حتا ناقدی از نوع شمس قیس رازی، كه چشم و گوشش پُر از انواع شعر مدیح و دیوان های شاعران درباری فارسی و عربی بوده است، كاسهی صبرش لبریز میشود. شمس قیس در فصلی كه ویژهی اغراق پرداخته است، میگوید: «آن است كه در اوصافِ مدح و هجا و غیر آن غلو كنند و مبالغت نمایند و وجوهِ مدایح، به حسبِ تفاوتِ درجاتِ ممدوحان، مختلف است و بر موجبِ اختلافِ احوال ایشان، در ارتفاع و اتضاع (٨)، متفاوت و از عیوبِ مدح، یكی آن است كه از حد جنس ممدوح بطرَفی (٩) افراط و تفریط، بیرون برند، چنان كه انوری گفته است: زهی دستِ تو بر سر آفرینش وجودِ تو سردفتر آفرینش قضا خطبهها كرد، در مُلك و ملت به نام تو بر منبر آفرینش چهل سال مشاطهی كون كرده رسوم ترا زبور آفرینش اگر فضلهی (١٠) گوهر تو نبودی حقیر آمدی گوهر آفرینش و این نوع مدح، جز پیغامبر را نشاید و بیرون ازو در حق هر كس كه گویند، تجاوز باشد از حد مدح.» (١١). حال تصور میكنید این كسی كه دستش بر سر آفرینش است و وجودش سردفتر هستی و سرنوشت، در قلمرو پادشاهی و دین، بر منبر آفرنیش به نام او خطبه میخواند و چهل سال، مشاطهی وجود، رسوم او را زیور آفرینش قرار داده است و اگر افزونی گوهر وجود او نبود، گوهر آفرینش چیزی حقیر و بیارج میشد، چه كسی بوده است؟ – یكی از وزیران سلطان سنجر به نام ابوالفتح ناصرالدین از فرزندان خواجه نظامالملك (١٢) یعنی كسی كه در هر عصری صدها مثل او و صدها به تر از او – حتا با همان معیارهای درباری– وجود داشتهاند. برای فهم اغراق های ادبیاتِ درباری و سیر تكاملی آن تا روزگار انوری، كه اوج اینگونه شعر است، ما باید به یك قانونمندی عام در تاریخ اجتماعی سرزمین ایران توجه داشته باشیم، قانونی كه شاید تاكنون كسی به آن كوچك ترین توجهی نكرده است و یكی از مبانی عمدهی "جامعهشناسی ادبیات ایران" و شاید هم یكی از اصول كلی شناختِ دوره های تاریخی ایران است. از تأمل در دو نمونه از جوامع تاریخ معاصر به چند و چون این قانون میتوان پی برد. مثلن اگر نگاهی كنید به دو كشور پادشاهی «انگلستان» و «عربستان»، به راحتی میتوانید با این قانونمندی برخوردِ تجربی داشته باشید و سپس این قانون عام را در مسیر تاریخی كشور خودمان و دوره های سیاسی آن گسترش دهید. انگلستان به عنوان یك جامعهی بهرهمند از خردِ متكی به تجربهی آزادی و عربستان، یا هر كشوری از سنخ آن، كشوری «نفسكشنده در موجودیتی استبدادی». ما این دو جامعه را فقط از دیدگاهِ زبان، موردِ مطالعه قرار می دهیم. منظور ما در این جا مقایسهی زبان عربی شبهجزیرهی عربستان و زبان انگلیسی رایج در جزایر بریتانی نیست. زبان در این جا مفهومی دیگر دارد، و با مثال های سادهای كه میآوریم برای شما روشن خواهد شد. در یك كلام، سخن بر سر زبان نیست، بلکه بر سر رفتار جامعه با زبان است: ما به اعماق پیچیدهی مفهوم های فلسفی و هنری و اخلاقی و الاهی كاری نداریم و به چند نمونهی ساده از واژگانی كه در زندگی روزمرهی انسان معاصر– در هر كدام ازین دو كشور– جریان دارد نگاهی میافكنیم و کوشش میكنیم از كلمه های عاطفی (emotive)– كه ذاتن شناورند– صرف نظر كنیم و به واژگان «زبان گزارشی» (discoursive) بپردازیم، مثلن به كلماتی مانندِ «مهندس»، «دكتر»، «استاد»، «دانشمند»، «فیلسوف»، «كشیش»، «اسقف» و «تیمسار» و مانند آن ها كه دارای مفاهیم عام و جهانی هستند در هر كدام ازین دو جامعه توجه كنید. اگر به محیطِ زندگی مردم این دو جامعه و رسانههای موجود در آن ها دقت كنید، محال است در انگلستان كسی را كه «دكتر» نیست، در خطاب– خواه كتبن و خواه شفاهن– «دكتر» بخوانند یا كسی را كه «مهندس» نیست، «مهندس» بنامند. در جامعهی برخوردار از تربیتِ دمكراسی، كلمات را به راحتی نمیتوان شناور كرد، كلمات مانند انسان ها حیثیتِ خاص خود را دارند و كل جامعه است كه میتواند در باب سرنوشتِ مفهومی كلمات تصمیم بگیرد. بنابراین اگر كسی «كشیش» است، شما در چنان چامعهای نمیتواند به راحتی او را «اسقف اعظم» یا بالاتر خطاب كنید. هم او ناراحت میشود و هم جامعه شما را از بابتِ تجاوز به حدود كلمات، موردِ شماتت قرار خواهد داد؛ بر همین قیاس، كلماتی از نوع «استاد» و «دانشمند» و «فیلسوف» و «صاحبقران» و «تیمسار» و امثال آن. اما در جامعهی استبدادی، مسایل بر عكس جریان دارد، شما جای هر كلمه را با همسایههای آن و با مدارج بالای آن به راحتی میتوانید عوض كنید، نه مخاطب شما ازین بابت احساس شرمساری خواهد كرد و نه جامعه شما را موردِ انتقاد قرار خواهد داد كه این كسی كه تو مثلن فلان عنوان را به او دادهای، دارای چنین مقامی نیست. تجاوز به حریم كلمات در جامعهی استبدادی، چنان راحت انجام میشود كه خیلی به آسانی میتوان كلمهی مانند «پاپ» را– كه مفهومی است منحصر به فرد و هیچگاه در تاریخ دو تا نبوده است– اندكاندك بر هر عزایمخوان و دربان و كشیشی، بیهیچگونه ارتسام (consecration)، اطلاق كرد و این تجاوز به حدود كلمات را تا آن جا گسترش داد كه در هر روستایی، چندین پاپ، در عرض هم وجود داشته باشند. در زمان طاغوت، چنین شایع بود كه یكی از مشاهیر فرنگ را با پول گزافی كه به او داده بودند، وادار كرده بودند كه در سر میز شام نطقی در محامد ذاتِ مباركِ همایونی بكند و او، به زبان انگلیسی، اما با معیار فارسی شناور ما، گفته بود: "Your shahanshah Aryamehr is the best shahanshah Aryamehr, all over the world!" |
ادامه را در http://aryaadib.blogfa.com/8705.aspx بخوانيد
|
اکنون ساعت 10:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)