پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   راز شقایق - شعری بسیار زیبا و احساسی (http://p30city.net/showthread.php?t=7269)

دانه کولانه 12-26-2008 01:15 AM

راز شقایق - شعری بسیار زیبا و احساسی
 
راز شقایق

{پپوله} {پپوله} {پپوله} {پپوله} {پپوله} {پپوله}

شقایق گل همیشه عاشق.........

شقایق گفت : با خنده ِ نه بیمارم ، نه تب دارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی


http://users.encs.concordia.ca/%7Egr...aphy/tulip.jpg

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب

می گفت

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود- اما-

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و

بسوزانند

شود مرهم

برای دلبرش آندم

شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و

به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را

رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز

دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت

اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد
:):):):):):):):):)

از وبلاگ دوست خوبم آقا ادریس


دانه کولانه 12-27-2008 12:22 AM

چطور کسی نظری نداد ؟ اینقدر راحت نمیشه از کنارش گذشتا :65:

امیر عباس انصاری 12-27-2008 01:43 AM

سپاس زدم[IMG]****************************/72.gif[/IMG]
سپاس یعنی همفکری و امتنان خاطر از پست و متن فرد[IMG]****************************/72.gif[/IMG]

mary.f 12-27-2008 07:03 AM

سلام:) جالب بود ولي به نظرم عاشق اينقدر راحت نبايد خودش رو فنا مي كرد. پس الان تكليف معشوقش چي شد؟‌ به نظرم بايد سعي مي كرد زنده بمونه تا بتونه جون معشوقش رو نجات بده نه فقط گلي رو كه باعث نجات معشوقش مي شه... به هر حال اينم يه جورشه ديگه!

Edrisfm 12-27-2008 08:30 AM

سلام کوروش جان. ممنون که زحمتشو کشیدی:)

دانه کولانه 12-27-2008 02:42 PM

آقا ادریس عزیز خوش اومدی
خواهش میکنم تشکر بابت معرفی این نوشته زیبا
راستی کسی میدونه این نوشته چه کسی هست ؟

نقل قول:

سلام:) جالب بود ولي به نظرم عاشق اينقدر راحت نبايد خودش رو فنا مي كرد. پس الان تكليف معشوقش چي شد؟‌ به نظرم بايد سعي مي كرد زنده بمونه تا بتونه جون معشوقش رو نجات بده نه فقط گلي رو كه باعث نجات معشوقش مي شه... به هر حال اينم يه جورشه ديگه!
سلام
البته مهمش همونیه که شمام میگین "اینم یه جورشه" همه جور هست و همه جورش قشنگه
اگر عاشق این انتخاب رو داشت که بمونه با نمونه و نموندنو انتخاب میکرد بله اشتباه بود
ولی قدرت انتخاب نداشته راهی دیکه ای نبوده و اصولا سنیاریو همینه
بماند که خیلی داریم در ادبیات که عاشق عاشقه ولی معشوق نه
اما با این فرض باز هم اگر راهی داشت برای موندن باید میموند ولی نشد که بمونه من خبر دارم :D با این کار لااقل اونیو که میخواست انجام داده

بذارید یه شعر از ایرج میرزا بگم که خیلی وقته میخوام یه تاپیک ششصد صفحه ای در موردش و پیوندش با موسیقی و تصنیفی که در همین باره بانو قمر میخونه بزنم دیگه تنبلی و تمامیت خواهی ما مانع شده الان شعرشو مینویسم سر فرصت{بخوانید هرگز ! } تاپیکشو میزنم
تصنیف قمر و هنگامه اخوانشو هم میزنم....


عاشقی محنتی بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چشم به شط دوخته بود
فارق از عاشق دلسوخته بود
دید کآید به روی شط به شتاب
نو گلی چون گل رویش شاداب
گفت به به چه گل زیبایی
لایق دست چو من رعنایی
حیف از این گل که برد آب اورا
کند از منظره نایاب اورا
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خواست کازاد کند از بندش
نام گل برد و در آب افکندش
گفت رو تا ز هجرم برهی
نام بی مهری بر من ننهی
باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبیست فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو
ما که رفتیم بگیر این گل تو
جز از برای دل من بوش نکن
عاشق خویش فراموش نکن
بکنش زیب سر ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من

بعد ایرج خواننده رو همینطوری توی شک پایان داستان رها میکنه و
نتیجه گیریشو میکنه
خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوب رویان نتوان خواست وفا ؟
عاشقان را گر همه آب برد
خوبرویان را همه خواب برد......

خب چطور بود ؟
یه بیتشو هیجوقت حفظم نمیشه! الانم ننوشتم خواستین سرچ کنین توی نت
(خوب از بر کرده بود آن مایه ی ناز که نکویی کن و در آب انداز )
شست رو هم نمیدونم املاشو درست نوشتم یا نه (تنها چیزی که براش پیدا کرده بودم شست به معنای تور ماهیگیری)

واقعا شعرش آتشین نیست ؟ ببینین چقدر کاربر ضرب المثل رو در شعر به زیبایی کانه خود واقعیت به کار برده ؟ نکویی کن و در آب انداز - یاد آبی که گذشت از سر من - که فلک دسته گلی داد به آب ....
این نمونه اونی هست که عرض کردم عاشق صد در صد و معشوق چه میدونم چی اسمشو بذارم
حالا من از بقیه ماجرا هم خبر دارم توی شعر ایرج همینقدر نوشته شده
این اصلا داستانی اروپاییه (فکر کنم آلمانی) که مجله ترقی حدود 80-90 سال پیش(پدر همین
گلی ترقی نوسنده کافه نادری{شتباه نمیکنم؟ })
متن این داستان رو به فارسی ترجمه میکنه و مسابقه میذاره که چه کسی میتونه اینو به بهترین شکل ممکن به شعر در بیاره کسایی شرکت میکنند از جمله رشید یاسمی(قابل توجه آقا ادریس عزیز که یاسمی همشهری خودمون هم شرکت میکنه میگن اونم چیز قشنگی میگه
که من دنبالشم اما گیرم نیفتاده !!!!!!! لطفا اگه کسی داره یا خبری داره به من بگه)
شرکت میکنن اما آخرسر این ایرجه که برنده مسابقه هست و انصافا حقش هم هست

ماموستا هیمن (شیخ الاسلامی) شاعر بزرگ و توانای کرد هم همین شعر رو به کردی و البته به تفصیل مینویسه و انصافا هم بهتر نگم اما کمتر هم از این نسخه ایرج نمیگه
و بعد ماجرا رو هم میگه معشوق 1 هفته گریه زاری میکنه پس عاشقو بعدش میرود با دیگری...
شعر کردیشو هم بعدا خواهم گذاشت
آره این نمونه از عاشق کامل و معشوق لاابالی ! بود...
از اونجایی هم که قمر و ایرج خیلی با هم میونه ی خوبی داشته اند (قمر زن بزرگی بوده)
(قمر در مرگ ایرج میخونه {در هزار دستان فکر کنم} ای گنج دانش ایرج کجایی در سینه ی خاک پنهان چرایی ....) این شعر رو به زیبایی در تصنیفی میخونه که بابدختی پیداش کردم !
اما نسخه هنگامه اخوان هم هست که اونم خیلی زیباست و راحت میتونین در نت پیداش کنین بعدا خودم همه ش ومیذارم....
زیاد نوشتم دوستان باید ببخشند چون این شعر به نظر من جالب بود گفتم برای شما هم نقلش کنم ....

ساقي 05-25-2009 03:35 PM

پرواز کرد عمر و از او آشيانه ماند
مشت پُري ز نعمت هستي نشانه ماند
از سوز و ساز دل اثري آشکار نيست
جز دود آه ما که به ديوار خانه ماند
عمري فسانه ها دل ما در فسون گرفت
افسانه جو به خواب شد و زو فسانه ماند
از دام و دانه بيم اميدي نصيب بود
بيم و اميد طي شد و زو دام و دانه ماند
گر شعر سوزناک سرايم عجب مدار
شمع نشاط مرد و از او اين زبانه ماند
در ملک عشق لايق تاج نوازش است
اين سر که جاودانه بر آن آستانه ماند
داني که چيست شرح سفرنامه هاي عمر
اين با کرانه طي شد و آن با کرانه ماند
آنرا که عشق پيشه بود عمر باقي است
رفتيم و مُهر هستي مابر زمانه ماند
چون عشق جاودانه بماند مرا چه غم
گر اين تن «رشيد» دمي ماند يا نماند

...
..
.

من اين شعر رو از ايشون ديدم و به نظر من مهم اينه که «عشق » رو تجربه ميکنيم ، مهم درک مقام والاي عشق هست، اينکه حالا ما براي معشوق و معشوق براي ما چه ميکند بماند ، اون ديگه به خود شخص عاشق بستگي داره که بخواد براي معشوق خود چگونه و چه ها کند .....

آيا وقتي به مقام والاي عاشقي به تمام معنا رسيديم متاعي با ارزش داريم براي هديه بر آستانه « معشوق » ...... کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد



aasaal 02-27-2010 09:00 PM

خیلی قشنگ بود. مرسی:41:

SonBol 02-27-2010 09:07 PM

شقایق همیشه عاشقه و زود هم میمیره....

آريانا 02-27-2010 09:42 PM

هيچ نداريم!!!
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ساقي (پست 45839)
آيا وقتي به مقام والاي عاشقي به تمام معنا رسيديم متاعي با ارزش داريم براي هديه بر آستانه « معشوق » ...... کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد


گفتم که کنم تحفه‌ات ای لاله عذار
جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار

گفتا که بهائی، این فضولی بگذار
جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار


اکنون ساعت 10:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)