یاد و برگردانی به گذشته ورود اظهار نظر آزاد
به نام خدا/چه روزهایی بود یه حیاط خیلی بزرگ که نصف بیشترش باغچه بود یه اتاقگوشه حیاط یه اجاق که مادرم( که خدای بهشت را به او هدیه دهد و بیامرزدش) روی ان هم اشپزی می کرد هم نان می پخت نانی نازک سفید بوی ان تا سر کوچه می امد .یه اطاق پنج تا خواهر برادر مادر بزرگ بابا و مادر همه توی همون اطاق می خوابیدیم بدون انکه احساس کنیم جامون تنگه .دیوار خونه انگار رنگ مشکی زده بودی حکایت سالها اتش روشن کردن در اجاق وسط اطاق حاصلش این رنگ دیوار خونه بود.این وضع مال همه کسای هست که اون موقع زندگی می کردیم.سه نمونه چراغ بود برای روشنایی شبهامون یکی می گفتند چراغ برساتی یکی چراغ موشی یکی هم چراغ برق یا طوری چراغ موشی خیلی دود می کرد بهترین و پرنور ترینش چراغ برق بود که بوسیله نفت کار می کرد همه کس اون چراغ و نداشتند بیشتر مال کسای بود که اوضاع مالی شون یه کم خوب بود چون مرتب جالیش(طوری)پاره می شد باید می خریدی ولی چراغ برساتی(فانوس)بیشترین استفاده را داشت .از نظر خوراک ماهی یه مرتبه مرغ می خوردیم که یکی از خروسای مادر بود ان شب شب جشن بود باور کنید اگر کسی شب مرغ داشت نصف محل خبر داشتند خونه فلانی امشب مرغه .هنوز مزه ان مرغا باور کنید احساس می کنم .تنها وسیله سرگرمی مردم رادیو گرام بود با اون صفحه هاش که بیشتر موقه ها سوزنش گیر می کرد .تا وقتی که هر که از کویت می امد تازه رادیو ضبط ایوا امده بود بابا م یکیش و خرید گرام و دادند به من شب ها رادیو دیلی می گرفتیم ترانه های درخواستی پخش می کرد .عید که می شو رادیو همیشه ترانه عید امد بهار امد می ریم به صحرا پخش می کرد .گفتم عید یادش به خیر از یک ماه قبل از عید خدا بیامرز مادرم شروع می کرد به نان شیرین پختن و شیدینیای دیگه همه را داخل یه صندوق چوبی داشتیم نگه می داشت و درش قفل می کرد خدا خدا می کردیم زودتر عید برسه بریم سبزه بچسبونیم بالای در حیاط و بعد انتظار تا مهمون برسه که مادر نان شیریناش را بیاره بیرون اخ که چقدر خوشمزه بود .می رفتیم تو مزرعه خشخاش دو نه هاش را جمع می کردیم میاوردیم برای مادر بزرگ اونم با نرمه قند قاطی می کرد و می کوبید مزه ای که مطمئن هستم این روزی ها هیچوقت گیرشون نمی یاد.......
|