ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
محصول دعا در ره جانانه نهاديم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روى درين منزل ويرانه نهاديم
در دل ندهم ره پس ازين مهر بتان را
مهر لب او بر در اين خانه نهاديم
در خرقه ازين بيش منافق نتوان بود
بنياد ازين شيوه رندانه نهاديم
چون مى رود اين كشتى سرگشته كه آخر
جان در سر آن گوهر يك دانه نهاديم
المنه لله كه چو ما بى دل و دين بود
آن را كه لقب عاقل و فرزانه نهاديم
قانع به خيالى ز تو بوديم چو حافظ
يارب چه گداهمت و شاهانه نهاديم
-------------