نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 12-26-2009
shiva1953 آواتار ها
shiva1953 shiva1953 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 26
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Talking

دوشنبه اول مهر


امروز روز اولیه که من دانشجو شدم.شماره کلاس رو بالاخره توی برد پیدا کردم.توی کلاس کسی نبود..فقط یه پسر نشسته بود.وقتی پرسیدم " استاتیک " اینجاست؟ خندیدو گفت: بله اما تشکیل نمیشه(!) و دوباره در مقابل تعجبم گفت:
یکی دو هفته اول کلاسا تشکیل نمیشه
با اینکه از خندیدنش لجم گرفت،اما فک کنم از من خوشش اومده باشه،چون پرسد که ترم یکی هستید یا نه؟ گمونم میخواست سر صحبت رو باز کنه و بیاد خواستگاری...
اما شرط اول من واسه ازدواج اینه که شوهرم زیاد نخنده....
ادامه دارد...


دو هفته بعد :سه شنبه
امروز دوباره رفتم دانشگاه. همون پسرو دوباره دیدم. از دور بهم سلام کرد. جوابشو ندادم.شاید دوباره میخواست ازم خواستگاری کنه...
وارد کلاس که شدم استاد گفت:" دو هفته از کلاسها گذشته،تا حالا کجا بودید؟" یکی از پسرای کلاس گفت "لابد ایشوون خواب بودن"
منم اخم کردم..اگه ازم خواستگاری کنه هیچوقت جوابشو نمیدم. چون شرط اولم واسه ازدواج اینه که شوهرم زیاد طعنه نزنه..
ادامه دارد...


چهارشنبه

امروز صبح قبل از اینکه به داشگاه برم از اصغر آقا بقال سر کوچه کیک و ساندیس گرفتم.. اونم ازم پرسید که دانشگاه چطوره؟
اما من زیاد جوابشو ندادم.بنظرم میخواست ازم خواستگاری کنه اما روش نشد،گرچه خواستگاریم میکرد ن جوابش نمیدادم. آخه شرط اول من واسه ازدواج اینه که تحصیلات شوهرم حداقل اندازه خودم باشه...
ادامه دارد....

__________________

سه هفته بعد : سه شنبه

امروز سرم درد میکرد دانشگاه نرفتم.اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلو مغازش نشسته بود. گمونم منتظر من بود از تو پنجره دیدمش. ایندفعه که برم مغازش بهش میگم من قصد ازدواج ندارم تا جوون بیچاره از بلاتکلیفی دربیاد.
چون شرط اول من واسه ازدئاج اینه که شوهرم تحصیلکرده باشه
ادامه دارد...


چهارشنبه

امروز یکی از پسرای سال بالایی که دیرش شده بود به من تنه زد بعد هم عذر خواهی کرد منم بخشیدمش..
بنظرم میخواست ازم خواستگاری کنه چون فهمید من چه همسر مهربان و باگذشتی میشم براش.اما من قبول نمیکنم. چون شرط اول من واسه ازدواج اینه که شوهرم حواسش جمع باشه و ب کسی تنه نزنه...
ادامه دارد...


دوشنبه
امروز از اصغر آقا بقال 2تا کیک و ساندیس گرفتم.وقتی گفتم 2تا ، بلند پرسید چن تا؟؟؟
منم گفتم 2 تا . اخماش توهم رفت . فهمیدم که غیرتیه. حالا مطمئنم که اون نمیتونه شوهر خوبی واسه من باشه.
چون شرط اولمن واسه ازدواج اینه که شوهرم غیرتی نباشه.. این کارا دیگه قدیمی شده...
ادامه دارد....


سه شنبه
امروز روز بدی بود. همون پسر سال بالایی که بهم تنه زده بود،شیرینی ازدواجشو پخش کرد..
خیلی ناراحت شدم . گریه هم کردم. ولی حتی اگه به پامم بیفته دیگه باهاش ازدواج نمیکنم.
چون شرط اول من واسه ازدواج اینه که شورم وفادار باشه..
ادامه دارد..


شنبه
امروز یه پسربچه تو مغازه اصغر آقا بقال بود.اول خیال کردم خواهرزادشه. اما بچه هه هی بابا بابا میگفت.. دوزاریم افتاد که اصغر اقا زن وبچه داره..خوب شد باهاش ازدواج نکردم. آخه شرط اول من واسه ازدواج اینه که شوهرم زن دیگه ای نداشته باشه....
ادامه دارد...


یکشنبه
امروز همون پسری که روز اول دیدمش اومد طرفم. میدونستم که دیر یازود ازم خواستگاری میکنه

کمی که من و من کرد،ازم خواست که از طرف اون از دوستم"هدیه" خواستگاری کنم و اجازه بگیرم که کمی باهاش حرف بزنه..
منم قبول نکردم.. آخه شرط اول من واسه ازدواج اینه که شوهرم چشم پاک باشه..
ادامه دارد...


ترم آخر

امروز هیچکس ازم خواستگاری نکرد..
من میدونم میترشم و آخر سر هم مجبور میشم زن اکبرآقا مکانیک بشم.....

ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 12-28-2009 در ساعت 02:43 PM دلیل: اینهمه پشت پست سر هم همه اش هم یک متن که یکپارچه باید باشد!!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید