من زن گرفتم تو نگیر...شعر طنز
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره اسیر
من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز به خیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم تک و تنها بودم
زن و فرزند بستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه ی درد کشان...بودم از جمع خودشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر!!!
ارنه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم چون در این مسئله بود
از خود مخلص و تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز شوهر شده ام
خر شده ام خر همسر شده ام
میدهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
__________________
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
.
.
.
|