می گفتم با خودم دیگه بریدم
دیگه به آخر جاده رسیدم
نفس های ضعیف آخرین بود
فقط غم تنهائی هامو می آلود
تموم لحظه هام حسرت و افسوس
من و بغض و شب و سوسوی فانوس
تو وقتی که همه تنهام گذاشتند
دلم کندن ز جا ..... پا روش گذاشتن
تو روزای همه دوری و دوری
هزار سال خستگی عمری صبوری
تو روزی که حتی سایه م دشمنم بود
تو لحظه ای که وقت مردنم بود
یکی پیدا شد و قفس رو وا کرد
تو اوج بی صدائی ها صدام کرد
یکی اومد که دوست داشتن می فهمید
من و از اون من مرده جدا کرد
نمیخوام که بره هیچوقت ز دستم
فقط اون میدونست که خیلی خسته م
همه گلدونا رو دوباره جون داد
گلای بی زبون و باز زبون داد
تو روزای که وقت مردنم بود
روزای تلخ حسرت خوردنم بود
تو وقتی که نفس یاری نمی کرد
همش اشک و همش رنج و همش درد
تو روزای همه دوری و دوری
هزار سال خستگی عمری صبوری
روزی که حتی سایه م دشمنم بود
تو لحظه ای که وقت مردنم بود
یکی پیدا شد و قفس رو وا کرد
تو اوج بی صدائی ها صدام کرد
یکی اومد که دوست داشتن می فهمید
من و از اون من مرده جدا کرد
