قسمت چهارم
22-تمیم بن حصین
در روز عاشورا پس از کشته شدن ابن ابی جویریه از لشكر عمر بن سعد مردى ديگر به نام تميم بن حصين فزارى بيرون آمد و گفت: اى حسين و اى ياران حسين! آيا اين آب فرات را مىبينيد كه همچون شكم ماهيان مىدرخشد؟ به خدا سوگند قطره اى از آن نخواهيد چشيد تا لب تشنه مرگ را بچشيد. امام حسين پرسيد: اين كيست؟ گفتند: تميم بن حصين است.
فرمود: اين و پدرش اهل آتشند. پروردگارا! او را امروز از تشنگى بكش. چنان گرفتار تشنگى شد كه از اسب در افتاد و زير سم ستوران كشته شد (الثاقب فی المناقب،ص341؛امالی شیخ صدوق، ص221؛ الثاقب فی المناقب، ص340-341).
23-جابر بن یزید/ زید ازدی
بنابر برخی نقلها وی در حمله آخرین به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه عمامه حضرت را برداشت. او به جنون و جذام مبتلا گردید و در پایان کار به دست مختار سوخته شد؛ البته همان طور که دیدیم بنا بر نقل دیگر اخنس بن مرثد این جنایت را انجام داد و به چنان سرنوشتی مبتلا شد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص37؛ مثیر الاحزان، ص 76؛ لهوف،ص 178؛ المناقب، ج4، ص57و 111)
24- جبیره کلبی
روز عاشورا پس از آنکه سیدالشهدا ارواحنا فداه از هدایت دشمنان خویش به کلی ناامید شدند به یاران فرمودند که برخیزید و اطراف سپاه و خیام گودالی خندق مانند بکنید و در آن آتشی به پا کنید تا حمله از یک ناحیه انجام شود و اهل حرم در امان بمانند. کار اصحاب که تمام شد یکی از سپاهیان ابن زیاد فریاد زد که یا حسین قبل از آتش آخرت برای آتش دنیا عجله کردهای؟
امام به او فرمودند:
آیا با آتش جهنم به من طعنه میزنی در حالی که پدرم تقسیم کننده بهشت و جهنم است و پروردگارم غفور و رحیم؟
سپس ایشان از یاران خویش پرسیدند:«آیا این مرد را میشناسید؟»
عرضه داشتند: جبیره کلبی.
حضرت دست به سوی آسمان برداشته و فرمودند:
خدایا او را پیش از آتش جهنم در آتش دنیا بسوزان.
به محض آنکه کلام ایشان تمام شد اسب جبیره رم کرد و او را با سر به درون آتش انداخت (مقتل الحسین علیه السلام و مصرع اهل بیته،ص99-100). جبیره در آن آتش سوخت و منادی از آسمان ندا داد :«ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، اجابت سریع بر تو مبارک.»
عبدالله بن مسرور میگوید تا این ماجرا را دیدم از میدان نبرد با ایشان بازگشتم (ینابیع الموده، ص410).
25- جریر بن مسعود حضرمی
در حمله آخرین به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه رحیل بن خیثمه جعفی، هانی بن شبیب بن حضرمی و جریر بن مسعود حضرمی کمان و حلههای حضرت را به یغما بردند و مختار همگی آنان را پس از دستگیری در آتش سوزاند (المناقب،ج4،ص111).
26- جعوبه/ جعونه بن حویه حضرمی
در حمله فوق لباس آن حضرت را جعوبه بن حویه دزدید. او تا لباس را به تن کرد چهرهاش دگرگون شد، موهایش ریخت و پیسی گرفت(المناقب،ج4،ص57؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص 37). مختار او را نیز پس از دستگیری سوزاند (المناقب، ج4، ص111).
27-جمّال (ساربان و شتربان)
سعيد بن مسيب نقل ميكند سیدالشهدا ارواحنا فداه شهيد شد و مردم در سال آينده براى اعمال حج رفتند. من به حضور حضرت على بن الحسين عليهما السلام مشرف شدم و به آن بزرگوار عرضه داشتم: «اى مولاى من! موسم حج نزديك شده. شما چه دستورى به من ميدهید؟»
امام علیه السلام فرمود: «برو و حج به جاى بياور».
من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در طول مدتى كه مشغول طواف كعبه بودم ناگاه با مردى مواجه شدم كه دستهايش قطع شده و صورتش نظير شب تار بود. وى به پردههاى كعبه آويزان شده بود و ميگفت:«اى خدایى كه پروردگار كعبهاى، مرا بيامرز؛ گرچه ميدانم مرا نمىآمرزى حتی اگر ساكنان آسمانها و زمين تو و آنچه را كه آفريدهاى براى من شفاعت نمايند؛ زيرا جرم من خيلى بزرگ است».
سعيد بن مسيب ميگويد من و دیگر مردم دست از طواف برداشتيم و در اطراف آن مرد اجتماع كرديم و به او گفتيم: «واى بر تو! اگر تو ابليس ميبودى جا نداشت كه از رحمت خدا مأيوس شوى. تو كيستى و گناه تو چيست؟»
او گريان شد و گفت: «اى گروه! من خود را با اين گناه و جنايتى كه انجام دادهام بهتر مىشناسم.» ما گفتيم: «گناه خود را براى ما بازگو».
گفت: «در آن موقع كه امام حسين علیه السلام از مدينه خارج و متوجه عراق شد من ساربان آن حضرت بودم. وقتى امام حسين علیه السلام براى وضو گرفتن ميرفت شلوار خود را نزد من ميگذاشت. من بند شلوار آن حضرت را ديدم به قدرى ميدرخشيد كه چشمهایم راخيره ميكرد. من اين تمنا را داشتم كه آن بند شلوار از من باشد. تا اينكه وارد كربلا شديم و آن حضرت شهيد شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود. خود را در مكانى پنهان نمودم. وقتى شب فرا رسيد و از مخفيگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نورى را بدون ظلمت و روزى را بدون شب ديدم و جسد كشتگان روى زمين افتاده بود. من به علت آن شقاوت و خباثتى كه داشتم به ياد آن بند شلوار بودم و با خويشتن گفتم: به خدا قسم من به دنبال امام حسين ميروم، شايد آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت كنم.
من همچنان به صورت كشتگان نگاه ميكردم تا اينكه با جسد امام حسين عليه السلام مواجه شدم و ديدم به رو بر زمين افتاده است. ولى جسد مقدسش سر ندارد. نور آن حضرت ميدرخشيد و بدنش غرقه به خون بود. بادها به بدن مباركش ميوزيد. با خويشتن گفتم: به خدا قسم اين حسين است. وقتى به شلوار آن حضرت نگاه كردم ديدم همان طور است كه قبلا بود. نزديك آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمايم. ولى ديدم آن حضرت چندين گره به آن زده است.
من همچنان تلاش ميكردم تا يك گره از آنها را باز كردم.ناگاه ديدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوى آن بند شلوار را گرفت كه من نتوانستم دست مقدسش را رد كنم و بند شلوار را برگيرم و به آن دست يابم.
نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چيزى به دست آورم و دستهاى امام حسين علیه السلام را به وسيله آن قطع نمايم. لذا شمشير شكستهاى را یافتم و دست راست مقدس آن حضرت را به وسيله آن از بند جدا كردم.سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز كنم ولى ديدم آن حضرت دست چپ خود را دراز كرد و آن را گرفت؛ چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت كنم لذا آن شمشير شكسته را برداشتم و دست مبارك او را بريدم و از آن بند شلوار جدا نمودم. دست خود را دراز كردم كه آن را برگيرم. ناگاه ديدم زمين دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شين و گريه و صدایى به گوشم خورد كه ميگفت:
وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبيحاه! وا حسيناه! وا غريباه! فرزندم تورا در حالی که نشناختند کشتند و مانع آب نوشیدن تو شدند.
وقتى من با اين منظره مواجه شدم بىهوش شدم و خود را در ميان كشتگان انداختم. پس از اين جريان سه نفر مرد و يك زن را ديدم كه خلایق در اطراف آنان ايستاده بودند و زمين از صورتهاى مردم و بالهاى ملائكه پر شده بود. ناگاه شنيدم يكى از ايشان ميگفت:
اى پسرم، اى حسين، جد، پدر، برادر و مادرت به فداى تو باد.
ناگاه ديدم امام حسين علیه السلام در حالى كه سرمبارکشان به بدنشان پيوسته بود نشسته و فرمودند:
لبيك يا جداه يا رسول اللَّه، و يا ابتاه يا امير المؤمنين، و يا اماه يا فاطمة الزهراء، و يا اخاه که با سم شهید شدی، بر شما از من سلام.
سپس امام حسين عليه السلام گريان شد و فرمود:
يا جداه به خدا قسم، بر تو ناگوار است كه حال ما را به اين نحو بنگرى و اين عملى را كه كفار انجام دادند مشاهده نمایى.
ناگاه ديدم آنان در اطراف امام حسين نشسته و براى مصيبت آن حضرت گريه ميكردند. حضرت زهراى اطهر سلام الله علیها ميفرمود:
يا ابتاه، يا رسول اللَّه، آيا نمىبينى امت تو با فرزندان من چه کردهاند؟ آيا به من اجازه ميدهى من از خون محاسن حسينم بگيرم و پيشانى خود را به وسيله آن خضاب نمايم؟ و خدا را در حالى ملاقات نمايم كه با خون فرزندم خضاب كرده باشم؟
پيغمبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «تو از خون حسين بگير، ما نيز خواهيم گرفت.»
من ايشان را ديدم كه از خون محاسن امام حسين عليه السلام ميگرفتند و حضرت زهراى اطهر سلام الله علیها آن خون را به پيشانى خود ميمالید. پيامبر خدا و حضرت امير و امام حسن عليهم السلام خون رنگين حسين را به گلو و سينه و دستهاى خود تا آرنج خود ميماليدند.
شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود:
فداى تو گردم اى حسين؛ به خدا قسم خيلى براى من ناگوار است تو را با سر بريده، دو جبين غرقه به خون، گلوى خون آلود، به قفا افتاده، در حالی که رمل و ريگ بدن تو را پوشاندهاند، مقتول و دو كف دست تو را مقطوع بنگرم. اى پسر عزيزم، چه كسى دست راست و چپ تو را بريده است؟
امام حسين علیه السلام فرمود:
يا جداه، يك ساربان از مدينه همراه من بود. وقتى من شلوار خود را براى وضو گرفتن در مكانى مىنهادم او مشاهده ميكرد و اين تمنا را داشت كه بند شلوار من از او باشد. چيزى مانع من نبود كه آن بند شلوار را به وى عطا كنم جز اينكه ميدانستم او اين جنايت را خواهد كرد.
هنگامى كه من شهيد شدم وى خارج شد و مرا در ميان كشتگان جست و جو نمود. تا اينكه بدن بىسر مرا يافت. وقتى شلوار مرا مورد بررسى قرار داد آن بند شلوار را ديد. من گرههاى زيادى به آن زده بودم. وقتى يكى از آن گرهها را با دست خود باز كرد من دست راست خود را دراز كردم و روى بند شلوار نهادم.
وى در ميدان جنگ به جستجوى حربه پرداخت، تا اينكه شمشير شكستهاى يافت و دست راست مرا قطع نمود. سپس يك گره ديگر را باز كرد و من دست چپ خود را روى آن بند شلوار نهادم كه آن را باز نكند و عورت مرا كشف ننمايد.
او دست چپ مرا بريد. موقعى كه تصميم گرفت بند شلوار را باز كند شما را احساس نمود و خود را در ميان كشتگان انداخت.
هنگامى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سخن امام حسين علیه السلام را شنيد پس از اينكه به شدت گريان شد در ميان كشتگان به سوى من آمد و نزد من ايستاد سپس به من فرمود:
اى ساربان مرا با تو چه كار!؟ تو آن دو دستى را قطع كردى كه جبرئيل و همه ملائكه مدت طولانى آنها را مىبوسيدند و اهل آسمانها و زمينها آنها را باعث خير و بركت ميدانستند. آيا براى تو كافى نبود كه اين ملعونها اين ذلت و خوارى را دچار حسين كردند زنان پردهنشين وي را خارج نمودند؟ اى ساربان خدا روى تو را در دنيا و آخرت سياه كند! دست و پاهاى تو را قطع نمايد و تو را در رديف آن گروهى قرار دهد كه خون ما را ريختند و در مقابل خدا جرأت گستاخی پيدا كردند.
هنوز نفرين آن حضرت تمام نشده بود كه دستهاى من شل شدند و اين طور احساس نمودم كه صورت من نظير شب تاريك سياه شده است و به اين حالت باقى ماندهام. من نزد اين كعبه آمدهام كه شفيع من شود، هرچند ميدانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزيد».
راوى ميگويد: احدى در مكه باقى نبود مگر اينكه جنايت اين مرد را شنيد و به وسيله لعنت كردن او به خدا تقرب جست. هر يك از آن مردم به او ميگفتند: «اى لعين! همين جنايتى كه انجام دادى براى تو كافى خواهد بود» (بحارالانوار،ج45-ص316-319؛منتخب طریحی).
گزارش دیگری در منابع وجود دارد که ممکن است ناشی از تفاوت در نقل باشد یا درباره ساربان دوم. در این نقل، مورد مطلوب ساربان برای غارت تکه لباس نفیسی که هنگام ازدواج سیدالشهدا ارواحنا فداه با شاه زنان دختر یزدگرد، ایشان از او هدیه گرفتهاند بیان شده است. آسمانیان حاضر بر پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه علاوه بر چهار معصوم مذکور علیهم السلام، حمزه و جعفر طیار نیز بودهاند. این جنایتکار انگشتان حضرت را برای تصاحب آن تکه قطع کرده بود. تفاوت این دو گزارش در جزئیات است و در اصل عقاب و نتیجه تقریبا یکی هستند (ر.ک:مدینه المعاجز،ج4، ص67-70).
ادامه دارد ...