نمایش پست تنها
  #409  
قدیمی 12-31-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

یه روز میون برگا بهونه شد یه تنها
شدش غریب و بیکس تکیه زدش به غمها




خالی شد ازطراوت موند ش توی شکایت

خسته شد ازعاشقی خزون شد از حکایت


اون برگ زرد و تنها نشست میون سبزا

کاری نکرد با دردا رفتش میون نبضا


برگای سبز و سرپا طعنه زدن به ابرا

گفتن دیگه تمومه باید بره از افرا


هرکی یه بار میومد بلا میشد به جونش

زخم عمیق قلبش کاردی به استخوش


تا این که مرد عاشق اومد به زیر افرا

تیغو زدش به رگها خونو پاچوند رو ابرا


برگ نجیب و تنها با غصه و با اخمش

جدا شد از رو افرا مرهم شدش رو زخمش


حالا غریبن اونجا دارن میمرن اونا

خسته شدن تو دنیا عاشق شدن همونا


مرهم گذاشته بود انگار خدای دنیا

بابرگ زرد و تنها رو عشق اون تو رویا
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید