مولوی خطاب به خویش چنین سروده است
هوسی است در سر من که سر بشر ندارد
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جـز جمالش طلـبی دگــر ندارم
و
عشق از ازل است و تاابد خواهدبود
جـــو یـنـده عشـق بیعــدد خـواهـدبـود
فــردا کــه قـیـامـت آشــکارا گــردد
هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود