گفت پیری مر طبیبی را که من
در زحیرم از دماغ خویشتن
گفت از پیری است ان ضعف دماغ
گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
گفت از پبری است ای شیخ نزار
گفت پشتم درد می اید عظیم
گفت از پیری است ای شیخ قدیم
گفت هر چه می خورم نبود گوار
گفت ضعف معده هم از پیری است
گفت وقت دم مرا دم گیری است
گفت اری انقطاع دم بود
چون رسد پیری دوصد علت بود
گفت ای احمق براین بر دوختی
از طبیبی تو همین اموختی
ای مدمغ عقلت این دانش نداد
که خدا هر رنج را درمان نهاد
تو کس احمق ز اندک مایگی
بر زمین ماندی زکوته پایگی
پس طبیبش گفت ای عمر تو شست
این غضب وین خشم هم از پیری است
چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف
خویشتنداری و صبرت شد ضعیف.
ویرایش توسط amir ahmadi : 01-05-2010 در ساعت 03:33 AM
|