قدر استاد: سواد، هویت، معلم
البته اینكه به این حقیر بگویند �یادداشت كوتاه بنویس�، به این میماند كه به شما بگویند �ساعت هشت شب بخواب!� آن هم وقتی موضوع یادداشت، استاد علی معلم است. انگار آن شب مذكور حالا جهارشنبهسوری هم باشد...!
میگویند اگر یك دوزخی را از جهنم بیرون بیاوری و داخل یك تنور روشن نانوایی كنی و در تنور را ببندی و... این حرارت دنیوی برایش بهقدری قابل تحمل است كه میتواند فوراً همانجا دراز بكشد و یك خواب راحت هم بكند. (اصل روایت بدین مضمون است كه تازه میتواند یك خواب راحت بكند!)
داشتم به جهنم فكر میكردم و آدمیزاد. اینكه واقعاً ماجرا چیست؟ چرا آدمها هرقدر مؤمنترند بیشتر از قیامت میترسند؟ مثلاً شریفترین و عزیزترین مخلوق آفرینش، بعد از شب معراج و دیدن چیزهایی از اوضاع دوزخ، میگویند دیگر تا آخر عمر خنده بر چهره مباركش نیامد. درست است كه خدا كریم است، اما عظمت جهان خلقت شوخی نیست. فیزیكی و شیمیایی هم كه نگاه كنیم، میبینیم تمام عناصر جدول مندلیف در بدن انسان نقشی ایفا میكنند. تكاملیافتهترین مولكولهای عالم طبیعت، پیچیدهترین تركیبات شیمیایی جهان، پیشرفتهترین اندامهای حسی، حركتی و عصبی... آدمیزاد معنای زندگی و نقش اول داستان شكوهمند آفرینش است. آدمی كه بیمعنی باشد و بیمعنی زندگی كند، كل دم و دستگاه خلقت را زیر سؤال برده است.
داشتم به آدمیزاد فكر میكردم و اینكه كیست و چیست و رسیده بودم به اینكه چی نیست و كی نیست و... كه خوابم برد. (این بحث �ذهنیت� یا پندارگرایی یا علمالنفس یا... از نظر فلسفی بهترین قرص خواب است و از نظر عرفانی بهترین راه بیداری و اشراق. اگر عُرضه داشتیم یك دانشگاه تأسیس میكردیم ـ كنار دانشگاههای دولتی و آزاد ـ فقط درباره این جمله و كلام شریف مولای متقیان كه �من عرف نفسه...� از نظر فلسفی، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ و... حداقل كل رشتههای علوم انسانی. ذهن چطور حرف میزند؟ چرا مدام حرف میزند؟ چطور معنای كلمات را میفهمد؟ ذهن و ذهنیت متعلق به ماست، یا ما متعلق به ذهنیت هستیم؟ یا اگر كسی اختیار ذهن خودش را در دست داشت، میشد بدون بیهوشی آپاندیسش را در آورد! عرض خواهم كرد این حرفها چه ربطی به استاد معلم دارد...)
خوابم برده بود كه یكی از دوستان تلفن كرد. در میان اینهمه اخبار عجیب و غریب این روزها، فقط این دوست بزرگوار بود كه خبر عجیب دیگری داد. اینكه استاد معلم رئیس فرهنگستان هنر شده است،؟ نه! اینكه به این بهانه بعضیها ادعا كردهاند ایشان بیسواد است و چه و چه.
واقعاً این �سیاست� دیگر چهجور جانوری است!؟ حالا چرا بیسواد؟ حرف قحط بود؟ حالا چه كنیم؟ از تعریف �سواد� و بیسوادی شروع كنیم؟ یك شعر این بزرگوار را بگذاریم جلوی اینها و بگوییم: بدون فحش و ناسزا دادن به پدر اتیمولوژی معاصر، آن را به نثر ساده فارسی معنی كن. اینكه �معنی� یعنی چه، پیشكش! اینها كه پدران معنوی �هاروارد� و آكسفوردشان آخرش مدعی شدند �آدمیت� یعنی همین �ذهنیت�. �ذهنیت� هم كه هرچه هست، از جنس كلمه و حرف است. لااقل جنس حرف زدن استاد معلم را كه شنیدهاید؟! ای خاك بر سر.ِ.. آنكه یادداشت كوتاه را اختراع كرد!
از معدودی از علمای معاصر كه بگذریم، اگر بگویند به تعداد انگشتان دست، آدم باسواد اسم ببرید، یكی استاد معلم است. از عربیدانیِ ایشان ـ به قول قدیمیها ـ بگیر تا اشراف و آگاهی بر یك مشت كلمات لاتین و فلسفی مزخرف، به پندارِ امروزیها. فرصت نیست و فقط به یك نكته دیگر هم اشاره كنیم و اصل حرف را مضمحل.
این سالها از غرب و شرق و تهاجم فرهنگی و... زیاد گفتهایم و معمولاً رسیدهایم به اینجا كه: نُچ! تا به هویت اصیل خودمان برنگردیم، نمیشود. حالا یا هویت اصیل فرهنگی، یا هویت اصیل ملی، یا دینی، تاریخی، شرقی و... خلاصه هویت اصیلِ هرچی.
به این جنس حرفها كه دقت كنیم، میبینیم دو نفر آدم با هویت اصیل وجود دارد. یكی از آنها تهرانیست. تهرانِ كدام دهه و كدام سال، نمیدانم. اما یارو تهرانیست. دیزی میخورد یا آب دوغ، دست میبرد به دم سبیلهایش و با روی دستش یك طرفش را تمیز میكند و با پشت دست آن طرف را.
اوج این آدم، گاهی در دیالوگ �بهمن مفید� تجلی میكند و كریم ـ كدام كریم؟ كریم آب منگل ـ گاهی در نقره داغ و... بگذریم.
اینها همه یكنفرند؛ از مشایخیِ كمالالملك و كشاورزِ مادرِ مرحوم حاتمی در یك طرف، تا فردینِ گنج قارون و وثوقیِ كاكلی در طرف دیگر. اوج و حضیضِ این هویت اصیل ایرانی از تهران خارج نمیشود و به خارج از تهران نمیرسد.
اما نفر دوم. دارم از �ادا و اصول� حرف میزنم، برای همین اسم هنرپیشهها را بردم. هر آدمی ادا و اصولی دارد. به این معنا، اصلاً آدم چیزی نیست غیر از یك مشت ادا و اصول. هنر مرحوم حاتمی این بود كه شخصیت میساخت. ادا و اصول میفهمید. دیالوگنویس بود. یكقدم بالاتر آدمیت چیزی نیست غیر از گفت و گو. �ذهنیت� فقط حرف زدن مداوم و چارچوبِ گفتن و گویندگی نیست. �گفت و گو�ست. در وقت فكر كردن با خودت میگویی و میشنوی. در جایی نزدیكتر از رگ گردن، میگویی و میشنوی. این نفر دوم را بدون گفتن و شنیدن از تصوف اسلامیِ ایرانی نمیتوان شناخت. نمیشود به او نزدیك شد. ادبیات یعنی گفت و گو. ادبیات فارسی تا دو سه قرن پیش... بگوییم عرفان ادبی بود بهتر است.
حالا رسیدیم به آخرهای حرفمان ـ در این لعنتیِ كوتاه!
نسبت استاد معلم با احیای شعر و ادبیات سنتی در سالهای معاصر، میشود جایگاه ایشان نسبت به هویت اصیلِ نفر دوم. نمیدانم چرا این �نسبت� كه برقرار شده بود، ابتر ماند. دست تقدیر چه كرد كه شعر انقلاب در دهه اخیر، شد یك چیزِ بلا نسبت؟
حقیر در این سالهای زندگی اگر آدم نشدم، آدم زیاد دیدم. فرهنگستان هنر و این مسخرهبازیهای اخیر را نباید جدی گرفت. سردرگمی است كه دارد خود را به در و دیوار میزند، بلكه بین شرق و غرب عالم راهی پیدا كند. نمیدانم چرا این روزها همهجور میتوان حرف زد و هر حرفی را. اما پیشنهاد میكنم از بزرگوارانی چون استاد معلم، ساعتها فیلم مستند بگیریم. برای فسیلشناسیِ فرهنگیِ نسلهای دو سه دهه آینده و دیدن رگههایی از ادا و اصولهای هویت اصیل فرهنگیمان. اینكه تا چند دهه پیش یك ایرانی بدون انبوه ادا و اصولهای ترجمهای از بیگانگان، بدون دانشگاه ترجمهای، سینما، شعر، ادبیات و... ترجمهای، چگونه فكركردن یاد میگرفت، چگونه دوست و دشمن شناسی میكرد، بین مردم آبروداری میكرد، هنگام دیالوگ به چشم مخاطب خیره میشد، بدیههگویی میكرد و غیره و غیره.
هیچ دقت كردهاید استاد معلم چقدر ایرانی است؟!
اینكه: چون بیوگان داغ سلامت ماند بر ما...
اینكه: میروم تا كبود حقارت...
اینكه: سیه بپوش برادر، سپیده را كشتند...
اینكه: هان و هان طیره مشو گر به سخن راه نبردی...
و اینكه:
برزگر، آب، خوشهچین، كاریز
عطش مزرعه، درو، پاییز
بوی طاعون، كویر، كوهنشین
گاو كوهانشكسته، گرگ، كمین
ارمغان است این، حكایت نیست
جاده را، جاده را نهایت نیست
رجعت این است تا خبر گردی
از كجا آمدی كه برگردی
از كجا، از چه، تا كجا؟ بس كن...!