
01-08-2010
|
 |
کاربر کارآمد
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: سنندج
نوشته ها: 774
سپاسها: : 0
27 سپاس در 21 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دستانم
در کاوش هماره ی کودکی، مست
در نگاه های کثیف
در جستجوی ذهن زیبای کودکی
پاهایم
نورها را می کاود
انگشتان کوچک
قطره قطره از نورها عبور می کنند
سبز، قرمز، آبی
مثل یک ساز در ذهنم
مثل یک نغمه در جان
روح سرکشم
روح در بندم
جای خالی اشکها
روی شانه های پدر
نگاهم
در گامهای کوچک و کوتاه
در سایه سار قد بلندت
چشمان خاکستریش را
در صبح گرگ و میش کودکی
زیر بازارچه ی نوروزخان
می کاوم
لبخندت
با حرکات ساده و نازک
ناتور دشت کودکی من!
دستانم را به تمامی
دستانم را کامل و یک جا
گرفته بود:
حال حکایت، از این قرار است
نگاهم
هشتی خانه را
به دنبال چشمان خاکستری تو
می کاود
کجاست قدمهای تو؟
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|