نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 03-09-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت دهم
52- سنان بن انس/ایادی/نخعی
وی پس از پایان یافتن واقعه تلخ عاشورا بر در خیمه عمر سعد ایستاده و دو بیت شعر خواند با این مضمون:«رکاب مرکبم را از طلا و نقره آکنده ساز که من پادشه بامنزلتی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت.»
عمرسعد با عصبانیت به او گفت:« تو دیوانه ای. اگر ابن زیاد این حرف ها را بشنود تو را می کشد.» او به سراغ ابن زیاد رفت و بی آنکه صله ای از او بگیرد به دستور ابن زیاد گردنش را زدند (تذکره الخواص، ص252؛ انساب الاشراف، ج3، ص205؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص205؛ امالی شیخ صدوق، ص227؛ روضه الواعظین، ص190).


53- سنان بن انس دوم
وی در حمله تاراج گرانه به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه تکه ای از شلوار ایشان را به یغما برد.
او در نبرد سپاه ابن زیاد با خون خواهان سیدالشهدا ارواحنا فداه به رهبری ابراهیم اشتر اسیر شد. ابراهیم پس از شنیدن جنایت او از زبان خودش، وی را به تهدید خنجر مجبور ساخت گوشت پاهایش را با دستان خود کنده، کباب کند و بخورد. همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند(حکایه المختار...، ص45).


54- سنان بن انس سوم
این ملعون در آخرین لحظات مقاومت سیدالشهدا اروحنا فداه که از شدت جراحات بر روی زمین افتاده و باز ایستاده بودند چند تیر به کتف، سینه و حلق مبارک ایشان زده بود. حضرت سیدالشهدا ارواحنا فداه با خون موهای سر و محاسن مبارکشان را خضاب نموده می فرمودند:«خداوند مرا چنین خضاب شده با خونم و غصب شده حقم دیدار نماید.»
گفته شده که پس از آن عمر سعد دستور داد سر مبارک ایشان را از بدن مطهرشان جدا سازند. خولی به سوی ایشان شتافت ولی لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت؛ اما سنان در حالی که رو به ایشان کرده و می گفت: «و الله من چنان می کنم هرچند که می دانم تو فرزند رسول خدایی و بهترین پدر و مادر را داشته ای»
سپس با شمشیر پلیدش آن جنایت را انجام داد.
مختار پس از دستگیری او در بصره پس از خراب کردن خانه اش، ابتدا انگشتانش را بند بند از هم جدا کرد.سپس دست و پاهایش را برید و در نهایت او را در زیتون جوشان انداخت( لهوف، ص174-176؛ مثیر الاحزان، ص75).


55- سنان بن انس چهارم
با توجه به آنکه بزرگان جنایت پیشه سپاه ابن زیاد به دست مختار و یارانش کشته شدند و باقی ماندن این شخص تا زمان حجاج باید او را از ناتوانان حاضر در کربلا و یا حتی غایب در آنجا بدانیم که نه تنها از اعمال یزیدیان راضی بوده که با انتساب بدترین این اعمال به خود به دیگران فخرفروشی می کرده است؛ بنابر این آنچه بر سرش آمده هم نتیجه این فخرفروشی و رضایت بوده و هم متناسب با آن والا همان طور که دیدیم و از این پس خواهیم دید تمام آنها که در شهادت سیدالشهدا ارواحنا فداه نقش داشتند حداقل سرنوشت مشترکشان سوخته شدن در آتش بود.
حجاج روزی از اطرافیانش پرسید:«هر جنایتی کرده اید بازگویید.»
هرکس چیزی گفت تا اینکه سنان بن انس برخاسته و گفت:« من تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر باران کردم تا کشته(شهید) شد.»
حجاج به او گفت:«در قیامت در یک جا نخواهید بود.»
او نه تنها از حجاج صله ای نگرفت که پس از رفتن به خانه لال و دیوانه شد تا جایی که در همان جا که غذا می خورد تخلی می کرد(بحارالانوار،ج45، ص309-310؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص359؛ احقاق الحق، ج11، ص525).


56- شبث بن ربعی
او که از جمله دعوت کنندگان سیدالشهدا ارواحنا فداه به کوفه بود و حضرت در روز عاشورا او را به نام یاد کردند(اعلام الوری، ج1، ص459) در روز عاشورا با شمشیر به صورت مبارک سیدالشهرا ارواحنا فداه حمله ور شد. نام او را در زمره آنان می توان دید که برای جدا کردن سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام اقدام کرده اند(المنتخب،ص451). علاوه بر اینها او یکی از فرماندهان کاروان اسرا تا شام بود(منتخب طریحی، ص466).
او در نبرد سپاه ابن زیاد با ابراهیم اشتر دستگیر شد. او پس از آنکه شرح جنایتش را شنید دستور داد آنقدر گوشت پایش را کندند تا اینکه مرد. سپس سرش را بریده و بدنش را سوزاندند(حکایه المختار، ص45).


57- شرجبیل/ شرحبیل
او در روز عاشورا از پشت به سیدالشهدا ارواحنا فداه حمله کرد.
در نبرد خون خواهان وی به اسارت ابراهیم درآمد. مختار از این ماجرا خرسند شد و دستور کشتن و سوزاندن او را صادر کرد(حکایه المختار، ص55).


58- شراحبیل/ شرحبیل بن ذی الکلاع
وی فرمانده جناح راست سپاه شام در نبرد با خون خواهان سیدالشهدا ارواحنا فداه بود. در این نبرد سپاه شام به شدت شکست می خورد و عده ای از جمله او کشته می شوند. ابراهیم سر او را به نزد مختار می فرستد و مختار نیز آن را برای محمد بن حنفیه(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص230 و 234-235؛ بحارالانوار، ج45، ص382 و 385؛ تجارب الامم، ج2، ص164؛ حاشیه مدینه المعاجز، ج4، ص325 و 327؛ امالی شیخ طوسی، ص241- 242).


59- شمر بن ذی الجوشن عامری و ضبابی
او همان حرامزاده ملعونی است که در میان حاضران در واقعه عاشورا، بیشترین بغض و دشمنی را نسبت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله در دل ناپاکش داشته است(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی،ج3، ص236-237).سال ها پیش از واقعه کربلا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از آن که در خواب چهره اش را دیده بودند(احقاق الحق،ج11،ص416) شبیه ترین مردمان به سگ ها و خوک ها خوانده بودند و در آخرین لحظات حیات سید الشهدا ارواحنا فداه بر سینه مبارک ایشان نشست و سر مطهرشان را از قفا جدا نمود. مشابه آن رؤیا را سید الشهدا ارواحنا فداه در سحر عاشورا دیده و آن را برای یاران خویش تعریف و تعبیر نموده بودند( کامل الزیارات، ص75-76؛ بحارالانوار، ج45، ص3؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی،ج3، ص36).
در آن لحظات گفت و گوی عجیبی میان آن حضرت و او رد و بدل می شود. او در نهایت جسارت به امام علیه السلام عرضه می دارد که تو چنین حسب و نسبی داری و با این حال به امید جایزه یزید می خواهم چنان کنم. سیدالشهدا ارواحنا فداه او را مخیر میان شفاعت رسول الله صلی الله علیه و آله و جایزه یزید می کند او نیز در نهایت گستاخی می گوید:« دانگی از جایزه یزید را با آن عوض نمی کنم.»
امام می فرمایند:«آیا نمی خواهی پیش از کشتن به من آب بدهی؟»
لعین می گوید:«می خواهم حسرتش را به دلت بگذارم.»
امام ارواحنا فداه فرمودند:« چه نیکو فرمود جدم که ای فرزند، تو را پیس کریه منظری به شهادت می رساند که شبیه ترین مردمان است به سگان و خوکان(فخری منتخب طریحی،ص 451-452؛ ینابع الموده، ص419).»
او پیش از آن به خیام حمله کرده و گفته بود باید آنها را بسوزانیم. امام ارواحنا فداه فرمودند:
تو به دنبال آتشی را خانواده مرا بسوزانی؟ خداوند تو را بسوزاند(لهوف،ص174).
شمر در وسایل حضرت، تکه طلایی یافت. آن را برداشت و روزی به دخترش هدیه داد. دختر آن را به طلاساز داد تا طلا را پرداخت کند. طلا ساز دید همین که آتش به طلا می رسد تبدیل به خاکستر می شود. به همین سبب باقی مانده طلا را به دختر بازگرداند. دختر به شمر گفت. شمر نیز به سراغ طلاساز رفت و گفت:«آن را در مقابل من در آتش کن.»
باقی مانده طلا که به آتش رسید خاکستر شد و حسرتش بر دل ملعون و دخترش ماند(کشف الغمه، ج2، ص56-57).
زمانی که شمر یزید را دید به او گفت:«رکاب مرکبم را از از طلا و نقره پر کن که من سرور مهذب را کشتم که پدر و مادرش بهترین خلایق بودند. او با منزلت ترین نسب را داشت. سرور اهل حرمین و تمام عالمیان بود. آنقدر تیر بارانش کردم که دگرگون شد و چه ضربه شمشیری به او زدم(مقتل الحسین علیه السلام و مصرع اهل بیته...،ص 201)»
یزید در نهایت خشم به او نگریست و گفت:«رکاب مرکبت را آکنده از هیزم و آتش می سازم. تو که می دانستی او بهترین پدر و مادر را داشته چرا او را کشتی و الآن هم سرش را برای من آورده ای؟ از مقابلم چشمانم دور شو.هیچ جایزه ای هم به تو نمی دهم.»
شمر هراسناک از خشم یزید به بیرون گریخت و دریافت که دنیا و آخرت را با هم باخته است. خسارتی بیش از این کسی تا کنون نکرده بود!(فخری منتخب طریحی، ص471). پیش از دستگیری شمر، سپاهیان مختار خانه اش را در حالی که خانواده وی در آن بوده اند آتش زدند(فخری منتخب طریحی، ص248).
سپاهیان مختار شمر فراری را در بیابان ها و یا منطقه کتانیه/کلتانیه در ساحل فرات پس از آنکه از سپاهیان مصعب بن زبیر درخواست یاری نموده بود یافتند و پس از نبردی سنگین کشته و سرش بریده شد. به دستور مختار که از دیدن سر ناپاکش مسرور شده و به سجده افتاد، بدن شمر ابتدا پامال اسبان شد. سپس سرش را بریدند و بدنش را در زیتون جوش انداختند و در نهایت آن را جلوی سگان پرتاب کردند(امالی طوسی، ص244؛ حاشیه لهوف،ص149به نقل از الکامل فی التاریخ،ج4 و میزان الاعتدال، ج1و لسان المیزان، ج3 و الاعلام، ج3 و جمهره انساب العرب). سر ناپاکش تا مدتها در مقابل مسجد کوفه آویخته بود و کوکان آن را هدف پرتاب سنگ های خویش کرده بودند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی،ج3، ص236-237؛ تجارب الامم، ج2، ص148-149؛ بحارالانوار، ج45، ص373-374).
مختار شمر بن ذی الجوشن ضبابی رکه از جمله قاتلان و دشمنان سید الشهدا ارواحنا فداه بوده دستگیر کرد، کشت و سرش را برید. او غیر از شمر بن ذی الجوشن عامری است که سرنوشتش را خواندیم (ر.ک: الارشاد، ج2، ص11-112؛ و 119؛ لهوف، ص177 و 189 و 210؛اعلام الوری، ج1، ص458 و ص 463 و 469-470 و 473؛ بحارالانوار، ج45، ص56-57؛ فخری منتخب طریحی، ص379- 380 و 466).
ادامه دارد ...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید