در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها
> می شد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر
> گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا
> کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم
> مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت
> ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ
> دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه"*
>
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
|