عاقبت روز وداعش سر رسيد
خون دل از ديدگان من چکيد
در نگاهش مهرباني بود و بس
عاشقي با هم زباني بود و بس
گر چه لب بربسته بود از گفتگو
در درونش ناله بود و هاي و هو
با سکوتش گريه را بيچاره کرد
اشک غم را بي دل و آواره کرد
مانده بودم خيره در چشمان او
بي صدا بودم ولي حيران او
کاش فريادي ز دل بيرون شدي
ليلي من از جنون مجنون شدي
گريه ميکردم بدون اشک و آه
ناله ها در سينه اما با نگاه
دست خود آهسته او بالا گرفت
از دل مجنون دل ليلا گرفت
گوشه چشمش روان شد چشمه اي
چشمه را در چشم ليلا ديده اي ؟
دل ز کف دادم منم گريان شدم
همنوا با اشک او نالان شدم
با نگاه آخرش پرپر شدم
همچو برگ لاله ي احمر شدم
رفتن او رفتن جان من است
ديدن او دين و ايمان من است
هر کجا باشد خدا يارش بود
دست حق يار و نگهدارش بود ...
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|