نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض معشوق در شعر فروغ

معشوق در شعر فروغ





طرح مسئله معشوق در شعر فروغ از دو نظر حائز اهمیت است؛ نخست این که او برای نخستین بار معشوق مرد را به صورت محسوسی در شعر فارسی وارد کرد. قبل از او معشوق شعر فارسی معمولا زن است و اگر مرد هم باشد (معشوق مذکر شعر سبک خراسانی، یا مکتب وقوع) مردی است که در مقام معشوق زن توصیف شده است. در شعر زنانی چون رابعه و مهستی هم معشوق مرد چهره روشن و مشخصی ندارد و چندان قابل تشخیص از معشوق کلی شعر فارسی نیست. به هر حال فروغ بیش و صریح تر از دیگران از چهره معشوق مردی زمینی سخن گفته است و از این رو زمانی این وجه تازه شعر او، سر و صداهائی برانگیخت.

دوم این که فروغ زمانی خواست به این معشوق فردیت بخشد، حال آنکه معشوق در شعر فارسی مانند انسان شرقی، یک موجود جمعی است نه فردی، هویت مشخصی ندارد و ایجاد عکس العمل نمی‌کند.
و اینک این دو مورد را به اختصار توضیح می‌دهیم:

۱- معشوق مرد زمینی

در شعر فروغ همه جا سخن از عشق طبیعی و زمینی اما متعالی است و بدیهی است که معشوق یک زن ، باید مرد باشد.هر چه از اشعار اولیه فروغ دورتر شویم ، بیان او از این معشوق سخته تر و خود معشوق متعالی تر است.این معشوق گاهی پسران نوجوان خاطرات دوران کودکی و نوجوانی هستند و گاهی مردی که فروغ او را دوست دارد و چهره متعالی ئی از او ترسیم می‌کند و گاهی چهره بسیار مبهمی‌که وقتی در زندگی او حضور داشته و بعد ها کنار رفته است و شاعر هم از او نفرت دارد و هم هنوز او را دوست دارد و معمولا از او با لفظ «دست ها» یاد می‌کند، همان مردی که در «ایمان بیاوریم» از او سخن گفته است و اینک از هر سه مورد نمونه‌یی ذکر می‌کنیم:


((کوچه یی هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می‌اندیشند که یک شب او را
باد با خود برد.
« تولدی دیگر »

و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد
مردی که رشته های آبی رگ هایش
مانند مار های مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می‌کنند
- سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها می‌اندیشم...
چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبوده است...
چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ می‌گفتی...
و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق می‌بردی...
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد...
« ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد »

...معشوق من
گوئی زنسل های فراموش گشته است
گوئی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواری است
گوئی که بربری
در برق پر طراوت دندان هایش مجذوب خون گرم شکاری است
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزه سالم
در عمق یک جزیره نامسکون
او مردی است از قرون گذشته
یاد آور اصالت زیبائی
معشوق من
انسان ساده یی است
انسان ساده یی که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه یک مذهب شگفت
پنهان نموده ام
« معشوق من »))

فروغ صادقانه در مقابل این معشوق، عکس العمل های زنانه دارد. به هر حال این وجه از شعر او در ادب فارسی کاملا تازگی دارد. نمی‌دانم کسانی که در مقابل این جنبه از شعر او حساسند آیا همین حساسیت را در مقابل توصیفات شاعران مرد از معشوق زن نیز دارند؟ یحتمل در مخیله آنان عشق و عاشقی فقط مربوط به مردان است!
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 01-11-2010 در ساعت 06:31 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید