
01-11-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
"سهراب سپهری" مرگ پدر را چه عاشقانه روایت می کند.
نیمه راه دریافت، گریز می زنیم، و با آفرینش هنری خستگی در می کنیم. مردمان بدین گریز زیبا به دیده ستایش می نگرند، زیرا که به چارچوب ها خوگرفته اند. زیبایی بی مرز از دریافت آنان به دور است.
در"ناظم آباد" تنهایی من از چیزهای هماهنگ پربود. چیز نمی خواستم، و دست من همواره پر می شد. مهربانی هستی از همه جا می تراوید، نوازشی پنهان همه چیز را در بر گرفته بود.
گاوی که در یونجه زار می چرید، چنان در گردش هستی رها بود که با رهایی خود بستگی های خانوادگی مرا سست می کرد. در دامنه ها، تا از دور می دیدی، می پنداشتی تکه ای از صبح را روی زمین انداخته اند. به هنگام بامداد، گلهای کاسنی چنان جلوه ای داشتند که نهانی ترین آینه های احساس را پر می کردند. گاه زیبایی چنان به ما نزدیک می شود که از تاروپود هستی نیز می گذرد و در ما سرازیرمی شود. باید همیشه چنان باشد. سالهی پیش در بیابانهای شهرخودمان زیر درختی ایستاده بودم، ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری به عقب رفتم. مردم پیوسته چنین اند تماشای بی واسطه و رودررو را تاب نمی آورند، تنها به نیمرخ اشیا چشم دارند.
دیشب درحیاط خانه نشسته بودم و Krishnamurtie را می خواندم. او از دیدن یکراست و رویاروی سخن می راند، ازهمان چیزی که سالهاست میان دریافت های زنده من نشسته. پیش از آنکه اینکتاب به دست من افتد، نامی از او نشنیده بودم، اما در این کتاب بسیاری از گفته های مرا بازگفته است.
روشن بینی او با اطمینانی زیبا پرده ها را کنار می زند. چندی پیش کتابی خواندم به نام L’Evolution Future de I’Humanite` این کتاب آمیزه ای است از سه تا از کتابهای Aurobindo . کتاب "مذاهب هند" را هنوز دست نگرفته ام. ای روزها کمترمی خوانم. با کتاب خواندن چندان همراه نیستم.
هنگامی که کتاب می خوانیم که درحاشیه روح خودمان هستیم. برخورد ما با کتاب زمانی دست می دهد که شور نگاه کردن را از دست داده ایم. هرگز در چهره مردی که سر در کتاب دارد طراوت ندیدم. ساخته های ذوق و اندیشه بشر، همه در کرانه زندگی هیاهو به راه انداخته اند، وگرنه میان جریان، ما با جریان و یکی شده ایم و صدایی نیست.
دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته ام. اگر یارام مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان می رفتم.
گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها زندهتر است. برای طراحی چندروزی رابه کوهستان خواهم رفت. و پس از بازگشت، میان رنگ های خودم خواهم نشست.
... همه چشم براهتان هستیم. برگردید، در غرب خبری نیست...
سهراب
منبع : هنوز در سفرم شعرها و یادداشت های منتشر نشده از سهراب سپهری، پریدخت سپهری

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|