
01-13-2010
|
 |
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: هر جا كه اون باشه...
نوشته ها: 28
سپاسها: : 0
0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
...چشماي باروني... دلم بد جور گرفته....يا شايدم ميتونم بگم كم اوردم...تو اين دنيا اولين باره توي مسئله اي اين جوري كم ميارم!!!!نميدونم چي بگم؟از كجا شروع كنم؟از تنهاييام بگم؟!!از قكر ديدن كسي بگم كه تنها ارزومه توي همون تنهاييام!!!؟نميدونم...واقعاً نميدونم...شايد دارم امتاحان ميشم؟!!
ديگه طاقت ندارم كسي رو كه اين قدر برام ارزش داره و اندازه تمام دنيا دوسش دارم رو توي ذهنم بزرگ كنم و هيچ تصويري ازش نداشته باشم/!!اره خب شايد الان شماها ميگيد يعني چي؟كسي رو كه نديدي اين جوري دوست داري؟
راستش خودمم جواب اين سوالمو نميدونم ...بعضي وقتا فكر ميكنم شايد از اولش اشتباه كردم كه گذاشتم قلبم اين قدر بهش نزديك بشه تا زماني برسه كه نتونم بدون ديدن اون طاقت بيارم...وشايدم اشتباه كردم كه گذاشتم اون اين قدر بهم نزديك بشه كه نتونه دوريه منو تحمل كنه؟!!
فقط ميدونم تمام فكرم الان پيش اينه كه كي ميشه كه منم كسي رو كه اين قدر برام مهمه ببينم؟ولي بعدش به خودم ميگم مطمئناً هيچ وقت با شرايطي كه هست؟!!
نميدونم چي كار كنم؟؟؟؟؟؟فقط ميدونم اگه گريه قشنگه فرشته ها نبود انسان ها خيلي راحت ميتونستن فرشته ها رو فرمواش كنن.؟!!ولي من ميگم فرشته ها هم بايد ظرفيت ما ادما رو در نظر بگيرن و بدونن كه تا يه جايي ميتونيم ادامه بديم!؟!!
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|