نقل قول:
نوشته اصلی توسط آیـدا
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجي ليکن به دست نايي
گفتا تو از کجايي که آشفته مينمايي
گفتم منم غريبي از شهر آشنايي
گفتا سر چه داري کز سر خبر نداري
گفتم بر آستانت دارم سر گدايي
گفتا به دلربايي ما را چگونه ديدي
گفتم چو خرمني گل در بزم دلربايي
گفتم که بوي زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بداني هم اوت رهبر آيد
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگي کن کاو بندهپرور آيد
|
اين شعر قسمتي از ان براي حافظ هست و قسمتي براي خواجوي كرماني ...كه تلفيق شده و اصل شعر خواجوي كرماني به اين صورت است...........
غريب آشنا
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائی
گفتم منم غریبی از شهر آشنائی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدائی
گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی
گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی
گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی
گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشتهئی هوائی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی
خواجوي كرماني
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|