رو چنين عشقي بجو گر زندهاي
ورنه وقت مختلف را بندهاي
منگر اندر نقش زشت و خوب خويش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش
منگر آنك تو حقيري يا ضعيف
بنگر اندر همت خود اي شريف
تو به هر حالي كه باشي ميطلب
آب ميجو دايما اي خشكلب
كان لب خشكت گواهي ميدهد
كو بآخر بر سر منبع رسد
خشكي لب هست پيغامي ز آب
كه بمات آرد يقين اين اضطراب
كين طلبكاري مبارك جنبشيست
اين طلب در راه حق مانع كشيست
اين طلب همچون خروسي در صياح
ميزند نعره كه ميآيد صباح
گرچه آلت نيستت تو ميطلب
نيست آلت حاجت اندر راه رب
هر كه را بيني طلبكار اي پسر
يار او شو پيش او انداز سر
كز جوار طالبان طالب شوي
وز ظلال غالبان غالب شوي