عشق
عشق است، كه دریایی است بیكران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و
ناچیز خواهد بود.
چنانكه مولوی علیهالرحمه میگوید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن
به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً
عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كردهاند. گویا عشق از «عشقه» آمده
است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از
دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از
تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید میآید،
چنانكه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این
حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه:
اولاً، عشق چنان كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این
حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمیگنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ
دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمیگنجد. شعار اسلامی ما، الله
اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه
وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمییابد و میتواند توصیف
كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما
نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت،
چیزی به ذهن ما نمیآید و آن دو مورد عبارتند از:
1- عدم
2- وجود
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|