نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 01-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عاقبت دوستى با خليفه


عاقبت دوستى با خليفه


روزى هارون الرشيد به شكار رفت و جعفر پسر يحيى برمكى نيز همراه وى بود.
جعفر از دوستان بسيار نزديك و خصوصى هارون بود و به همين دليل خليفه خواهر خود عباسه را به عقد او در آورده بود تا در جلسات خصوصى ودوستانه عباسه با او محرم باشد اما شايد جعفر پا را از اين فراتر گذاشته بود و باعباسه دور از چشم هارون رابطه برقرار كرده بود، هارون با جعفر تنها بود بدون وليعهد با وى مى رفت ، دست به شانه وى نهاده بود، پيش از آن با دست خويش مشك زده بود و همچنان با وى بود و از او جدا نشد تا به وقت مغرب كه بازگشت و چون مى خواستبه درون رود وى را به برگرفت و گفت :
اگر نمى خواستم امشب با زنان بشينم از توجدا نمى شدم ، تو نيز در منزلت بمان و بنوش و طرب كن ، تا به حالتى همانند من باشى .
گفت : به جان من بايد بنوشى .
پس از نزد هارون الرشيد سوى منزل خويش رفت ، فرستادگان هارون پيوسته ، بانقل و بخور و سبزه به نزد وى مى رسيدند تا شب برفت ، آنگاه هارون(مسرور)رابه نزد وى فرستاد، مسرور به نزد جعفر وارد شد، جعفر در ركاب طرب بود، مسرور باخشونت او را بيرون آورده ، او را مى كشيد تا به منزلگاهى كه هارون در آن بود. جعفر رابداشت و با بند خرى ببست و به هارون خبر داد كه او را گرفته و آورده ، هارون دربستر بود. به او گفت : (سرش را نزد من آر)مسرور به نزد جعفر رفت بدو خبر داد.
جعفر گفت :
هارون اين دستور را از روى مستى داده ، در كار من تعلل كن تا صبح در آيد يا بار ديگر درباره من از او دستور بخواه ، مسرور مى گويد:
رفتم كه دستور بخواهم و چون حضور را احساس كرد گفت :
اى ... . سر جعفر را پيش من آر.
مسرور: نزد جعفر بازگشت و خبر را با وى بگفت ،
جعفر گفت : براى بار سوم درباره من به او مراجعه كن .
مسرور گويد:
به نزد هارون رفتم ، مرا با چماقى زد و گفت :
از مهدى نيستم اگر بيايى و سرش را نيارى و كسى را به نزد تو نفرستم كه سر تو رااول و سر او را پس از آن بيارد.
مسرور گويد:
پس برون شدم و سر وى را پيش رشيد بردم .
(تاريخ طبرىج 12 ص 5315.)


آنگاه به دستور خليفه سر جعفر را بر(جسر اوسط)نصب كردند و جسدش را نيز به دو نيم كردند و بر جسر اعلى و جسر اسفل نهادند.
دوسال بعد كه هارون آهنگ خراسان داشت اين جسد نافرجام را با خار و خس و چوب و نفت آتش زدند. (تاريخ ايران بعد از اسلام ص 446.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید