نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 03-31-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه سفید آبی قرمز Kieslowski

نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه کولانه نمایش پست ها


خیر من جدای از تقدم و تاخر زمان ساخت اینها نوشتم از کمرنگ به پررنگ و دیگه اینکه خودم اول سفید رو دیدم

اما من آبی رو بیشتر دوست داشتم و قطعا برای درک بیشتر ازش حتما باید یه بار دیگه هم ببینمش به نظرم سفید خیلی رازآلود و پیچیده نبود
یه نکته در مورد سفید اینکه پست اولمو رو ببینید که 3 شخصیت زن این 3 فیلم رو نشون داده
زنی که برای وایت در نظر گرفته شده با اونی که در فیلم هست شباهت کمی داره یا حداقل این سکانس ازش موجود نبود هرچند میتونه پوستر تبلیغاتی باشه
جالب اینکه به نظر من در سفید زنه نقش کلیدی رو بازی نمیکنه

یه مساله دیگه در مورد آبی که در کمال تعجب ندیدم که بهش پرداخته بشه در نقدها
سکانس مشترک آبی و سفید هست

جایی که جولی در دادگاه به دنبال هوو میگرده و به جلسه محاکمه ارایشگر فیلم سفید وارد میشه و نگهبان از ورودش جلو گیری میکنه
حتما دیدید دیگه که این صحنه هم در ابی هست هم در سفید البته در آبی از دید جولی هست
چیزی که باز مشابهی براش نشه پیدا کرد
من در کارهای هیچکاک توی اکثر فیلمهاش میدیدم که خودش به عنوان یه رهگذر معمولی در سکانس هایی از فیلم دیده میشه و برام جالب بود
در اینجا هم اگه توجه کرده باشید در سالن دادگاه جولی رو نشون میده که پشت سرش آرایشگره هست که میخواد بارانیشو عوض کنه چون کبوترهای بیرون دادگاه که باز در هردو فیلم هست روش خرابکاری کرده اند و صحنه بعدی که داخل دادگاهه و آرایشگر میگه " پس عدالت چی میشه
چون من فرانسوی خوب حرف نمیزنم قاضی به حرفهای من گوش نمیده " و همین لحظه جولی وارد میشه


نه فقط دلیل این امر و وجود این سکانس مشترک گفته نمیشه حتی بهش اشاره هم نمیشه
لطفا کسایی که در این مورد نظری دارن بگن
به نظر من دلیل خوبی برای این قضیه شاید این باشه که
هوو که با ناعدالتی به زندگی پاتریس و جولی وارد شده بود در حالی که میدانست پاتریس همسر و زندگی دیگه ای داره و حتی از اون بچه دار هم شد الان در جایی کار میکنه که اسمش عدالتخانه هست و باید عدالت رو برقرار کنه در حالی که خودش در زندگی واقعی عدالت رو رعایت نکرده
هوو وکیل بود و همونطور که آرایشگر میگه : پس عدالت چی میشه .....
بازم سلام
اولا که فونت و رنگ منو کش نرو... مگه خودت فونت و رنگ نداری
دوم اینکه داداش آبی سفید قرمز.... رنگ پرچم فرانسه رو بهم نریز تو رو جان تورناتوره
تو رو مرگ پیر لوییجی کولینا نکن از این نافیلمگراییها
سوم اینکه ظهر اومدم جوابتو بدم دیگه درهم برهم عین نوشته رو واست میزارم بی کم و کاست و حتی تغییر و ویرایش
همون چیزی که اونموقع زرتی به ذهنم رسید و نوشتم و نشد که تو فروم بذارم رو بهت می دهم :

بازم سلام
من فعلا با وضع بسیار اسفناکی با فروم دست و پنجه نرم می کنم فکر کنم سروری که من ازش سرویس گرفتم داره میمیره انشالله... کوفتشون بشه این پولی که تو حلقشون ریختم
فقط فکرشو بکن ابزار زدن پست رو نمی بینم وای به حال ابزار مدیریت

در مورد این سه گانه
کاسالوفسکی یا همون کیشلوفسکی
من خیلی وقت پیش دیدمش
فقط هم آبی و بعدا سفید رو دیدم ( قرمز رو ندیدم )
از دیدن آبی بی نهایت لذت بردم ( البته از موسیقیش ) و صحنه ها برام زیاد جالب نبود چون دقیقا همون موقع خودم تو چندتا شوک و درد و ناراحتی و غم پی در پی و عجیب و غریب تو زندگی گیر کرده بودم و وضعیت من هم دست کمی از ژولی نداشت و یه جورایی منم میخواستم مثل ژولی این مدت بگذره و فرار کنم و وضعیت فعلی رو فراموش کنم و نگرش من به زمان و جزییات بسیار کوتاه و گذرا اما عمیق و ادراکی بود... یعنی درد و رنج و غمی که در درونم داشتم من رو به فضا و جوی مابین دنیای مادی و دنیای افکار و اندیشه ها و آلام و امیال برده بود

نیمی از وجودم در مقابل دیدگان خودم و مردم بود و نیمی دیگر معلوم نبود کجاست و چه می کند
گمشده ای از من در من میگشت و من او را جستجو می کردم
سرگردانی
حیرانی
یاس
اندوه
تردید
ترس
و از همه بدتر حیرانی
احساس مشترک من و جولی یا ژولی زیاد بود... خیلی زیاد
پابه پای تمام مراتب اون قطعه زندگی این شخصیت پیش رفتم و... ادامه دادم
ولی در پایان فیلم آبی وقتی ژولی تصمیم میگیره که خطا کنه... اونم خطایی برای چشیدن طعم خطا و نه خطا برای ادامه دادن این راه یا سرکوب کردن چیزی...من حسش رو دقیقا متوجه شدم... او میخواست بودن و معنای خودش را درک کند.

همانکاری که من بهش نیاز داشتم
چیزی از بیرون وارد زندگی ات شود
چیزی که تاکنون نداشته ای و حتی بهش فکر نکرده ای
هرچیزی که باشد.... ولی فقط باشد


در مورد شخصیت لوسی
خوب اون خودش در صحنه استخر هم به ژولی میگه که من دوست دارم همیشه همینجوری باشم.... آزاد و رها... حتی بدون لباس زیر.... یعنی حتی بدون محدودیت در لحظه
و چون این شخصیت از تمام حقوق خانوادگی و معنوی خودش بریده و جدا شده

زن هرزه صرفا به آزادی دنیوی و مادی و عدم ترس از هر چیزی و پرداختن صرف به چیزی که در نظر دیگران یک تابوست دل میبنده و کمبود درونی و خلاء برونی خودش رو بر اساس کسب لذات متعدد و پی در پی رفع و رجوع میکنه و درنهایت هم درهمان سطح می ماند... او فقط یک هرزه است که شجاعانه و بدون فکر به حتی یکساعت دیگه زندگی اش را طی می کند
هرچند همین طرز تفکر او هم با دیده شدنش توسط پدرش روی سن نمایش مسایل وقیحانه در آن تالار نمایش خاص!!! دیواری از تردید دورش را می گیرد و دنیای شیشه ای او نیز میشکند و تمام شجاعت و بی مغزی و دلاوری و بی تردیدی خود را از دست داده و دست به دامان جولی می شود.
اما در شخصیت جولی این پدیده ( جدا کردن خود از دیگران ) کنش معکوسی رو شروع کرده و منجر به واکنشهای خاص او میشه و درنهایت جولی از جولی بودن دور شده و به جولی بودن نزدیک می گردد



هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

او حس مادری موش مادر رو درک میکنه و لاجرم و درنهایت پریشانی و برای رفع مشکلات احتمالی بیشتر تن به از بین بردن خانواده اون موش میده تا بتونه به خودش و به دیگران بقبولانه که همیشه هم لازم نیست عدالت ختم بخیر بشه و گاه نابودی چیزی در بودن چیز دیگر نهفته است
همانگونه که پوسیدن و از بین رفتن شاخ و برگ و تنه درختان و اجساد حیوانات باعث برگشتن مواد آلی به خاک شده و رشد و نمو و تولد گیاهان جدید رو نوید می دهد... پس از بین بردن جامعه کوچکی که متشکل از چند موش شده نیز می تواند آرامش و آسایش رو به خانه ژولی نوید می دهد
او فرامی گیرد که حکمت نهفته در از دست دادن همه چیز او.. تکرار می کنم ..همه چیز او
در حقیقت قسمتی از زندگی اوست

او یاد می گیرد که دو راه برای انتخاب بیشتر در پیش رو ندارد

یا باید قسمتی از محیط پیرامونش باشد

یا محیط پیرامون را قسمتی از خود کند
( این دو مورد در اصل روانشناسی فردی و اجتماعی و هویت یابی شخصی و جمعی بسیار مهمه )

در مرحله اول او فکر میکند قسمتی از محیط پیرامون خود می باشد پس تسلیم شده حتی جهت خودکشی دست به انتحار کودکانه می زند و درنهایت می فهمد که زندگی چیزی ورای تصور اوست و این پازل هرگز تمام نمی شود و همانطور که از یک طرف چیده میشود از طرف دیگر برداشته شده جابجا می گردد و در حقیقت میلیونها تغییر و تحول در روزمرگی انسانها به وقوع می پیوندد که در نهایت زندگی را میسازد
حوادثی اعم از شادی یا غم و درد و زجر یا سرمستی و خوشی است که زندگی را میسازد
جولی در نهایت داستان آغازی مجدد را درپیش میگیرد و هرچند هنوز گنگ است و نا مشخص اما تا مرحله سفید شدن و خالی شدن از حس انتقام و خشم و قرمز شدن و گرفتن شور و سرمستی زندگی باید منتظر بماند


ارادتمند.... امیر عباس.... بچه تهرانپارس!!



کوروش جون اگه دو تا پیشنهاد من رو توجه کنی خیلی ممنونم
یک:
وقتی فیلمی میبینی مانند این سه گانه یا کی پکس یا حتی ماتریکس... در موردش فقط و فقط اطلاعات جمع کن و بخوان و اندیشه کن و در آینده نزدیکی مانند یک هفته مطالعه و برداشت... بشین و نقد بنویس
دو:
یک سه گانه را باید به دو صورت تفسیر کرد... یک جز و دو کل
در قست جز شما فقط همون فیلم رو می بینی و هیچ کاری به داستانهای دیگه نداری
درنهایت یک داستان کلی داری که سه قسمت داره
حالا بشین و پلهای ارتباطی رو استخراج کن
و مثل حل کردن یک معادله چند وجهی داستان رو در ذهنت بچین و پلها و کاراکترها و شخصیتها رو درست سر جای خودش قرار بده و نقد بنویس
به همین راحتی بدون اینکه درگیر وقایع فیلم بشی میتونی یک نقاد بشی

و در مورد نقد من
اون یک نقد نیست:D:D
یک نگاره از بازتاب ذهن من در مورد فیلمیه که خیلی وقت پیش دیدمش
و چرا سفید بیشتر روی من تاثیر گذاشت تا آبی
من دوستم کلوپ داشت و اینارو از اون گرفتم
اون گفت هر کسی بستگی به شخصیت فردی خود با یکی از این فیلمها ارتباط بهتری برقرار کرده چون
هر کسی از دریچه ذهن خودش دنیا رو میبینه

یکی آبی میبینه
یکی سفید
یکی خاکستری

در مورد سه زن... خوب کوروش جون تا فرانسوی نباشی معنای زن رو درک نمیکنی
ملت فرانسه متفاوت تر از باقی اروپا به زن نگاه می کنند
این تفاوت در نگاه برگرفته از فرهنگ و اثار هنریشان است
زن در مسلک یک فرانسوی معنای عشق و نفرت... مستی و هوشیاری
و حتی معنای زندگی و طلاق با هم می باشد
یک زن چیزی ورای یک موجود مونث است
یک زن می تواند عاشق باشد و آبی
سپید باشد و خائن
یا قرمز باشد و جستجوگر

یک زن
همیشه یک زن است
حتی در یک فیلم.....
زندگی شبیه فیلمه... ولی فیلم شبیه زندگی نیست
فیلم تقلیدی از زندگیه

ارادتمند..... امیر عباس انصاری بچه تهرانپاریس
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید