شب است و غم است
و فکر یار است و چشم گریان
خداوندا چگونه با این همه درد بسازم
شب تاریک را به امید فردای روشن سر می کنم
اما خداوندا غم دوری مرا دیوانه کرده
ولی باز هم غم دوری را
به امید رسیدن به معشوقم
مانند شب تار سر می کنم
افسوس . . .
که فکر یار چاره ای ندارد
آیا می شود فقط برای یکبار هم که شده
روی ماهش را ببینم
بار الها !
با همین چشمان گریانم
از تو می خواهم یا مرا به یارم برسانی
و یا مرا آنقدر دل سنگ کنی
که او را برای همیشه فراموش کنم!