
01-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك
طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك
(هشام بن عبدالملك)خليفه مستبد اموى ، سالى براى زيارت به مدينه و مكه رفت .
وقتى به مدينه رسيد و اندكى آسود، گفت:
(يكى از اصحاب پيامبر را نزد منآوريد.)
اطرافيانش به وى گفتند:
(كسى از ياران پيامبر زنده نمى باشد و همه مردهاند).
هشام گفت: (پس يكى از تابعين را بياوريد.)طاووس يمانىيكى از ياران حضرت على (ع ) را يافتند و نزد هشام بردند.
طاووسوقتى كه به مجلس هشام رسيد نعلين خود را از پا در آورد و گفت :
السلام عليك يا هشام ، چطورى ؟
سپس بدون اينكه منتظر جواب وى شود، بدون اجازههشام نشست .
هشام بسيار عصبانى شد و خواست كه هشام را بهقتل برساند، اما ياران و اطرافيانش به وى گفتند :
اينجا حرمرسول خدا، واين مرد هم از علما است و او را نمى توان كشت.
هشام كه وضع را آنطورديد، رو كرد به طاووس و گفت :
اى طاووس توبا چهدل و جراءتى اين كار را انجام دادى ؟
طاووس در جواب هشام گفت:مگر چه كار كردم؟هشام با بيشترى گفت :
تو دراينجا چندعمل بى ادبانه مرتكب شدى ، يكى آنكه نعلين خود را در كنار بساط من بيرون آوردى ، واين كار در نزد بزرگان زشت است ، ديگر اينكه مرا اميرالمؤ منين نگفتى . و ديگر اينكهبدون دستور من ، در حضورم نشستى و بر دست من بوسه نزدى . طاووس گفت :من نعلين خود را به اين دليل پيش تو در آوردم كه هر روز پنج بار پيشخداوند بزرگ كه خالق همه است بيرون مى آوردم و او بر كار من خشم نمى گيرد، ودليل اينكه تو را اميرالمؤ منين نخواندم ،
اين است كه همه مردم به اميرى تو راضىنيستند، و من اگر مى گفتم ، اميرالمؤ منين ، دروغ گفته بودم . و اما اينكه تو را به نامت وبدون لقب خواندم ، به اين دليل است كه ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدونلقب مى خواند و گفته است يا،
داود و يا يحيى و... اما دشمنان خود را به لقب ياد كردهاست و گفته : تبت يدا ابى لهب و تب . و اما اينكه دست تو را نبوسيدم ،
اينبود كه از اميرالمؤ منين شنيدم كه گفت :
روا نيست بر دست هيچ كس بوسه زدن ، مگردست زن خويش بر مبناى رابطه زن و شوهرى ، و دست فرزند خويش بر اساس رحمتپدرىو ديگر اينكه بدون اجازه در پيش تو نشستم ، از على (ع ) شنيدم كه فرمود:
هركه مى خواهد، مردى دوزخى را ببيند، بگوئيد، در مردى نگرد كه نشسته باشد و درپيشگاه وى عده اى ايستاده باشند. هشام از دليرى طاووس سخت برآشفت و گفت :
اىطاووس مرا پندى و نصيحتى بگوى . طاووس در جواب
گفت:
از اميرالمؤ منين شنيدم كه فرمود:
در دوزخ مارهايى هستند، هر كدام به اندازه يك كوه وعقربهايى هستند به اندازه چند شتر منتظر اميرى هستند كه با رعيت خودعدل نكند. طاووس وقتى كه اين سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار كرد.
امام محمد غزالىاحياء علوم دينص 425.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|