نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك

طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك

(هشام بن عبدالملك)خليفه مستبد اموى ، سالى براى زيارت به مدينه و مكه رفت .
وقتى به مدينه رسيد و اندكى آسود، گفت:
(يكى از اصحاب پيامبر را نزد منآوريد.)
اطرافيانش به وى گفتند:
(كسى از ياران پيامبر زنده نمى باشد و همه مردهاند).
هشام گفت: (پس يكى از تابعين را بياوريد.)طاووس يمانىيكى از ياران حضرت على (ع ) را يافتند و نزد هشام بردند.
طاووسوقتى كه به مجلس هشام رسيد نعلين خود را از پا در آورد و گفت :
السلام عليك يا هشام ، چطورى ؟
سپس بدون اينكه منتظر جواب وى شود، بدون اجازههشام نشست .
هشام بسيار عصبانى شد و خواست كه هشام را بهقتل برساند، اما ياران و اطرافيانش به وى گفتند :
اينجا حرمرسول خدا، واين مرد هم از علما است و او را نمى توان كشت.
هشام كه وضع را آنطورديد، رو كرد به طاووس و گفت :
اى طاووس توبا چهدل و جراءتى اين كار را انجام دادى ؟
طاووس در جواب هشام گفت:مگر چه كار كردم؟هشام با بيشترى گفت :
تو دراينجا چندعمل بى ادبانه مرتكب شدى ، يكى آنكه نعلين خود را در كنار بساط من بيرون آوردى ، واين كار در نزد بزرگان زشت است ، ديگر اينكه مرا اميرالمؤ منين نگفتى . و ديگر اينكهبدون دستور من ، در حضورم نشستى و بر دست من بوسه نزدى . طاووس گفت :من نعلين خود را به اين دليل پيش تو در آوردم كه هر روز پنج بار پيشخداوند بزرگ كه خالق همه است بيرون مى آوردم و او بر كار من خشم نمى گيرد، ودليل اينكه تو را اميرالمؤ منين نخواندم ،

اين است كه همه مردم به اميرى تو راضى
نيستند، و من اگر مى گفتم ، اميرالمؤ منين ، دروغ گفته بودم . و اما اينكه تو را به نامت وبدون لقب خواندم ، به اين دليل است كه ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدونلقب مى خواند و گفته است يا،
داود و يا يحيى و... اما دشمنان خود را به لقب ياد كرده
است و گفته : تبت يدا ابى لهب و تب . و اما اينكه دست تو را نبوسيدم ،

اين
بود كه از اميرالمؤ منين شنيدم كه گفت :
روا نيست بر دست هيچ كس بوسه زدن ، مگر
دست زن خويش بر مبناى رابطه زن و شوهرى ، و دست فرزند خويش بر اساس رحمتپدرىو ديگر اينكه بدون اجازه در پيش تو نشستم ، از على (ع ) شنيدم كه فرمود:
هر
كه مى خواهد، مردى دوزخى را ببيند، بگوئيد، در مردى نگرد كه نشسته باشد و درپيشگاه وى عده اى ايستاده باشند. هشام از دليرى طاووس سخت برآشفت و گفت :
اىطاووس مرا پندى و نصيحتى بگوى . طاووس در جواب

گفت
:
از اميرالمؤ منين شنيدم كه فرمود:
در دوزخ مارهايى هستند، هر كدام به اندازه يك كوه وعقربهايى هستند به اندازه چند شتر منتظر اميرى هستند كه با رعيت خودعدل نكند. طاووس وقتى كه اين سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار كرد.

امام محمد غزالىاحياء علوم دينص 425.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید