نمایش پست تنها
  #56  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض حذيفه در ميان سپاه دشمن

حذيفه در ميان سپاه دشمن

در جريان جنگ احزاب شبى رسول اكرم (ص ) رو به اصحاب كرد و فرمود :
كدام مرد است كه برخيزد و نگرد كه دشمن چه كرده است و سپس باز گردد تا از خدا بخواهم كه در بهشت رفيق من باشد.
كسى از شدت ترس و گرسنگى و سردى برنخاست و چون احدى داوطلب نشد،رسول خدا حذيفه بن يمان را فرا خواند و فرمود:

اى حذيفه برو در ميان دشمن ببين چه مى كنند، اما دست به كارى نزن تا نزد ما برگردى .
حذيفه مى گويد:
رفتم و در ميان دشمن وارد شدم ، ديدم كه باد، نه ديگى براى ايشان گذاشته و نه آتشى و و نه خيمه اى ،
پس ابوسفيان برخاست و گفت :
اى گروه قريش هر كسى بنگرد همنشين او كيست؟
حذيفه مى گويد من با شنيدن اين سخن بدست مردى كه در طرف راستم نشسته بود زده وگفتم : تو كيستى ؟
گفت : معاويه بن ابى سفيان ، پس متوجه دست راستم شده و دست كسى كه طرف چپم نشسته بود گرفته و گفتم : تو كيستى ؟ گفت عمرو بن عاص !!!
سپس گفت : اى گروه قريش بخدا اين سرزمين جاى ماندن نيست و اسب و شترى براى ماباقى نگذارد و همگى هلاك شدند... .
باد و طوفان هم كه مى بينيد چه مى كند نه ديگى بر سر بار گذاشته و نه آتشى به جاى نهاده و نه خانه و چادرى سر پا مانده بسوى مكه كوچ كنيد كه من حركت كردم .
اين رابگفت و بر شتر خويش كه زانويش هنوز باز نكرده بود سوار شد و تازيانه بر او زدكه برخيزد و شتر سه بار بر زمين خورد تا بالاخره از جاى برخاست و ابوسفيان همانطور كه سوار بود زانوى شتر را باز كرد.
حذيفه گويد:
اگررسول خدا (ص ) به من نسپرده بود كه كار ديگرى نكنى همان ساعت من به خوبى ميتوانستم ابوسفيان را با نيزه بزنم .

سيره اين هشام ، ترجمه سيد هاشم رسولى كتابخانه اسلاميه تهران 1368 ج 2 ص 172.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید