
01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حذيفه در ميان سپاه دشمن
حذيفه در ميان سپاه دشمن
در جريان جنگ احزاب شبى رسول اكرم (ص ) رو به اصحاب كرد و فرمود :
كدام مرد است كه برخيزد و نگرد كه دشمن چه كرده است و سپس باز گردد تا از خدا بخواهم كه در بهشت رفيق من باشد.
كسى از شدت ترس و گرسنگى و سردى برنخاست و چون احدى داوطلب نشد،رسول خدا حذيفه بن يمان را فرا خواند و فرمود:
اى حذيفه برو در ميان دشمن ببين چه مى كنند، اما دست به كارى نزن تا نزد ما برگردى .
حذيفه مى گويد:
رفتم و در ميان دشمن وارد شدم ، ديدم كه باد، نه ديگى براى ايشان گذاشته و نه آتشى و و نه خيمه اى ،
پس ابوسفيان برخاست و گفت :
اى گروه قريش هر كسى بنگرد همنشين او كيست؟ حذيفه مى گويد من با شنيدن اين سخن بدست مردى كه در طرف راستم نشسته بود زده وگفتم : تو كيستى ؟
گفت : معاويه بن ابى سفيان ، پس متوجه دست راستم شده و دست كسى كه طرف چپم نشسته بود گرفته و گفتم : تو كيستى ؟ گفت عمرو بن عاص !!!
سپس گفت : اى گروه قريش بخدا اين سرزمين جاى ماندن نيست و اسب و شترى براى ماباقى نگذارد و همگى هلاك شدند... .
باد و طوفان هم كه مى بينيد چه مى كند نه ديگى بر سر بار گذاشته و نه آتشى به جاى نهاده و نه خانه و چادرى سر پا مانده بسوى مكه كوچ كنيد كه من حركت كردم .
اين رابگفت و بر شتر خويش كه زانويش هنوز باز نكرده بود سوار شد و تازيانه بر او زدكه برخيزد و شتر سه بار بر زمين خورد تا بالاخره از جاى برخاست و ابوسفيان همانطور كه سوار بود زانوى شتر را باز كرد.
حذيفه گويد:
اگررسول خدا (ص ) به من نسپرده بود كه كار ديگرى نكنى همان ساعت من به خوبى ميتوانستم ابوسفيان را با نيزه بزنم .
سيره اين هشام ، ترجمه سيد هاشم رسولى كتابخانه اسلاميه تهران 1368 ج 2 ص 172.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|