نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


عاقبت زن خليفه اموى

روزى حاجب خيزران زن خليفه مهدى عباسى به نزد وى آمد و گفت :
زنى نيكوصورت بر در سراست كه جامه اى كهنه بر تن دارد كه از هر طرف كه بخواهد تن خودرا بپوشاند جانب ديگرى برهنه گردد و تقاضاى حضور دارد،
خيزران بنا به توصيه اطرافيان اجازه ورود را به آن زن داد.
چون به حضور خيزران رسيد از او پرسيد كيستى ؟
گفت : من(مزنه)زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه در زمان او ابومسلم قيام نمود و خلافت را به خاندان بنى عباس منتقل كرد،
زينب دختر سليمان بن على يكى از زنان محترم بنى عباس در مجلس بود و تا نام مزنه را شنيد اين جريان در خاطرش خطور كردكه چون ابراهيم امام از فرزندان عباس عليه بنى اميه قيام نمود و مروان بر او دست يافت او را به دار زد و براى عبرت ديگران او را مدتى بر سر دار نگه داشت و جمعى از زنان بنى عباس نزد همين مزنه رفتند كه نزد شوهر خود مروان شفاعت نما تا ابراهيم را از دارفرود آورند و به سخن آنان توجهى نكرد و گفت:
زنان را در اين گونه امور چكار است ؟
لذا رو كرد به مزنه و گفت :
خدا را سپاس مى گويم كه جاه وجلال و دولت و اقبال تو به زوال رفت و بدين روز گرفتار شدى هيچ به ياد دارى درآن موقع كه جمعى از زنان بنى عباس براى شفاعت نزد تو آمدند و تو به خواسته آنها توجهى ننمودى و الحمدلله كه ثروت و عزت تو به ذلت مبدل گشت .
مزنه چون اين سخنان را بشنيد به زينب گفت :
اى دختر عم از مكافاتى كه من ديدم بركرده هاى بد خويش ، در اين مدت به نزديك تو كدام خوش ‍ آمده است كه اقتداء به من كنى تا تو را نيز اين مرتبه حاصل گردد،
اين گفت و با عجله برخاست و از نزد خيزران برفت .

بزم ايران ص 156.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید