
01-25-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نيرنگ هرمزان
نيرنگ هرمزان
آورده اند كه چون هرمزان سردار ايران به دست مسلمين اسير شد او را به مدينه نزدعمر (رض) بردند، خليفه چون او را بديد دستور داد كه زر و زيور و تاج و رخت او را از تن بگيرند.
آنها لباس و تاج و گوهر او را گرفتند و يك جامه تنگ به او پوشاندند.
عمر(رض) به او گفت :
براى خيانت و پيمان شكنى خود چه حجت و عذرى دارى ؟
هرمزان گفت : مى ترسم مرا قبل از بيان حقيقت بكشى .
عمر(رض) گفت : نترس .
آنگاه هرمزان آب خواست . براى اويك ظرف آب آوردند. قدح آب بسيار زشت و درشت و ناپسند بود.
هرمزان گفت : من اگر از تشنگى بميرم با اين قدح آب نخواهم نوشيد.
رفتند و جام ديگرى كه مورد پسند او بود آوردند.
او جام را در دست لرزان خود گرفت و در نوشيدن آن ترديد نمود. بعد گفت :
من مى ترسم قبل از اينكه اين آب را بنوشم يا هنگام نوشيدن مرا بكشى ؟
عمر گفت : بر تو باكى نيست (در امان هستى )
هرمزان گفت: فقط خواستم از تو امان بگيرم .
عمر(رض) گفت : من تو را مى كشم .
هرمزان گفت : تو به من امان دادى .
عمر(رض) گفت دروغ مى گوئى .
انس بن مالك گفت : راست مى گويد تو به او امان دادى .
عمر(رض) گفت : واى بر تو اى انس بن مالك من به قاتل دو يار پيغمبر امان مى دهم . به خدا سوگند تو بايد براى من دليل بياورى كه مرا از اين تنگنا بيرون بياورد. و گرنه تو را به كيفر مى رسانم .
انس گفت : تو به هرمزان گفتى : باكى بر تو نيست ، يا به من خبر بدهى و باك نداشته باشى تا آب را بنوشى (و او آب را نوشيد) آنهائى كه در پيرامون عمر(رض) بودنداين گفته را تاءييد كردند.
عمر(رض) رو به هرمزان كرد و گفت: تو مرا فريب دادى و خدعه نمودى به خدا سوگند من فريب تو را نخواهم خورد مگر اينكه مسلمان شوى او هم مسلمانشد.
ترجمه تاريخ كامل ايران و اسلام (ابن اثير) ج 2 ص 388.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|