
01-25-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هشام و فرزدق
هشام و فرزدق
هشام بن عبدالملك به روزگار عبدالملك يا به روزگار وليد به مكه عزيمت نمود وبه هنگام طواف تلاش كرد و حجرالاسود دست بكشد ولى به واسطه ازدحام و هجوم مردم نتوانست آن كار را انجام دهد.
براى او منبرى نهادند كه بر آن نشست و به مردم مى نگريست،
ناگاه على بن حسين (ع ) كه از زيباترين و خوشبوترين مردم بود بيامد و شروع به طواف كرد و در هر دور طواف چون كنار حجر رسيد مردم يك سو كنار مى رفتند تا ايشان حجرالاسود را استلام كند، مردى از شاميان پرسيد، اين كيست ؟ كه مردم اين چنين حرمت او رامى دارند؟
هشام از بيم آنكه مردم به آن حضرت توجه كنند گفت: او را نمى شناسم ،
بزرگان و سران مردم شام از جمله فرزدق شاعر كنار هشام ايستاده بودند فرزدق گفت : ولى من او را مى شناسم ،
شاميان گفتند: اى ابوفراس او كيست ؟
هشام به فرزدق بانگ زدو گفت : او را نمى شناسم ، فرزدق گفت : حتما او را مى شناسى و در حالى كه به امام اشاره مى كرد قصيده بلندى سرود كه قسمتى از آن چنين است :
(اين زاده حسين (ع ) و پسر فاطمه (س ) دختر پيامبرى است كه تاريكيها به وسيله او ازميان رفت .
اين كسى است كه بتها گام او را مى شناسد و حرم و خانه كعبه و آنچه بيرون حرم است با او آشناست .
اين فرزند برترين تمام بندگان خداست .
پاكيزه و پرهيزگار و پاك و نشانه فضيلت است .
چون به سوى حطيم مى آيد كه به آن دست كشد گوئى ركن به واسطه آشنائى با دست او مى خواهد دستش را بگيرد.
از شرم و آزرم چشم فرو مى بندد و همگان از حرمت او چشم به زير مى افكنند و با او سخن گفته نمى شود مگر آنكه لبخند مى زند.
اين پسر فاطمه (س ) است اگر او را نمى شناسى با جد او پيامبران خدا خاتمه يافته اند.
از دير باز خداوند او را شرف وفضيلت داده است و قلم تقدير الهى در لوح بر اين جاى شده است اين سخن تو كه مى گوئى اين كيست براى او زيان بخش نيست عرب و عجم كسى را كه تو نمى شناسى ، مى شناسد.
از گروهى است كه دوستى ايشان دين و دشمنى با ايشان كفر و نزديك شدن به آنان مايه رستگارى و پناهگاه است .
هر كسى خدا را شكر كند بايد نياكان اين را شكر گويد كه دين خدا از خانه اين مرد برامتها رسيده است .)
هشام سخت خشمگين شد و آن روزش با ناراحتى همراه شد و دستور داد فرزدق را در عسفان كه ميان مكه و مدينه است زندانى كردند و چون اين خبر به على ابن الحسين (ع ) رسيددوازده هزار درهم براى فرزدق فرستاد و فرمود: عذر ما را بپذير اگر بيش از اين داشتيم صله افزون مى دادم ، فرزدق آن را پس فرستاد و گفت : آن را فقط براى رضاى خدا ورسولش سروده ام و نمى خواهم آن را به چيز ديگرى آلوده سازم .
امام (ع ) باز فرستاده فرمود: تو را به حق خودم بر تو سوگند مى دهم كه بپذيرى و مى دانى ما خاندانى هستيم كه چون چيزى را انجام داديم ديگر نمى پذيريم ، خداوند نيت و قصد تو را مى داندو خود پاداش و عنايت مى فرمايد و فرزدق آن را پذيرفت .
ترجمه نهايه الارب ج 6 ص 258
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|