نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض مردم ازار..


حکایت می کنند، روزی مردم آزاری، سنگی بر سر درویشی صالح و پاکدامن زد.
درویش، درآن هنگام کاری از دستش ساخته نبود زیرا آن مرد از افراد سپاه سلطان بود و همه از او می ترسیدند.
درویش، سنگ را برداشت و منتظر فرصت مناسب نشست.
از قضا، روزی شاه از آن مرد سپاهی به خشم آمد و دستور داد او را در چاه بیندازند.

درویش، سنگ را برداشت و بر سر چاه رفت و آن را بر سر او زد.
مرد پرسید:
تو کیستی و چرا این سنگ را بر سر من زدی؟ درویش گفت:
من فلان کس هستم و این سنگ همان سنگی است که در فلان تاریخ بر سر من زدی.
مرد پرسید:
پس تا حالا کجا بودی؟
درویش پاسخ داد:
تا امروز از جاه و مقامت می ترسیدم.
اکنون که تو را در چاه دیدم، فرصت را غنیمت شمردم تا کارت را تلافی کنم.

هرکه با فولاد بازو، پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش برآر


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید