قسمت دوازدهم
81- عبیدالله بن زیاد
پس از استقرار سیدالشهدا ارواحنا فداه در کربلا، ابن زیاد نامه ای به پیشگاه ایشان با مضمون ذیل نوشت:« امیرالمؤمنین یزید به من نوشته نه بر جایم تکیه دهم و نه چیزی بخورم تا وقتی که تو را به خداوند لطیف ملحق سازم(بکشم) مگر اینکه حکومت من و یزید را بپذیری.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه نامه او را پس از مطالعه به سویی پرتاب کرده و فرمودند:
به فلاح نمی رسند قومی که رضایت مخلوق را معصیت خالق خریده اند.
نامه رسان از ایشان پاسخ نامه را درخواست کرد. حضرت فرمودند:
من جوابی برای او ندارم که مستحق عذاب گشته است.
ابن زیاد این برخورد ایشان به شدت خشمگین شد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج1، ص239).
در منابع آمده روزی که سر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه در قصر ابن زیاد بود بعضی از حاضران آتشی دیدند که از قصر زبانه می کشید.ابن زیاد هراسناک از کاخ گریخت و به اتاق های اطراف رفت. اندکی بعد سر مقدس با زبانی رسا و عربی فصیح سخن گفت تا جایی که ابن زیاد و همه حاضران در قصر صدای شیوای ایشان را شنیدند. حضرتش می فرمود:
ملعون، به کجا می گریزی؟ تو که در دفع آتش دنیا این قدر ناتوانی با آتش آخرت که منزل گاه فردای توست چه خواهی کرد؟
همه با دیدن آتش و شنیدن بیانات حضرت به سجده افتادند و بر سر و صورت خویش زدند. ضجه ها که بلند شد سر مطهر بی صدا ماند.
ابن زیاد بی درنگ به تختش بازگشت و بر آن جلوس کرد. سپس گفت:« سر را بیاورید.»
سر مطهر مقد سیدالشهدا ارواحنا فداه را در طشتی از آتش در مقابل او گذاشتند. آن ملعون با تازیانه یا شمشیر باریکی با سر مبارک آن حضرت بازی می کرد و به دندان های ایشان می زد و می گفت:«اباعبدالله، چه زود پیر شدی؟!....»( مدینه المعاجز، ، ج4، ص123).
مشغول جسارت به ایشان بود که ناگهان دستش لرزید و سر مطهر روی پای ناپاکش افتاد. قطره خونی بر رانش چکید و اسیدوار آن را سوراخ نمود. اندکی بعد مسیر عبور این قطره عفونت کرد و همواره بوی مشمئز کننده ای از آن به مشام می رسید؛ از همین رو جای زخم را مشک اندود می کرد تا بوی رانش دیگران را آزرده نسازد. با همین بوی مشک بود که جنازه او را شناسایی کردند(ناسخ التواریخ، ج3، ص59-60).
دربان ابن زياد لعین نقل کرده پس از عاشورا روزی من به دنبال ابن زياد ملعون داخل قصر شدم. ناگاه ديدم آتشى افروخته شد و صورت و آستين او را فرا گرفت. او به من گفت:«اين آتش را ديدى!؟» گفتم: آرى. سپس به من تأکید كرد كه اين موضوع را نزد احدی فاش نكنم(احقاق الحق، ج11، ص541؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص350؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص239؛ بحارالانوار، ج45، ص309)
در نبرد خون خواهان سیدالشهدا ارواحنا فداه با سپاهیان ابن زیاد، ابن اشتر پس از ورود به مدائن به سمت ابن زياد روانه شد.
هنگامى كه خبر حركت ابن اشتر از مدائن به مختار رسيد مختار از كوفه خارج و به مدائن وارد شد. وقتى كه ابن اشتر در موصل نزديك نهر خازر پياده شد ابن زياد هم با لشكر خود آمد و در چهار فرسخى لشكر ابن اشتر پياده گرديد و با يك ديگر دیدار نمودند.
ابن اشتر ياران خود را براى جنگ تحريك نمود و گفت: «اى اهل حق و ياران دين و مذهب! اين ابن زياد است كه قاتل امام حسين و اهل بيت آن حضرت علیهم السلام بوده است. خدا او را همراه با حزبش كه حزب شيطانند نزد شما آورده است. پس با تصميم و صبر با آنان كارزار نمایيد. شايد خداى توانا او را به دست شما بكشد و سينههاى شما را از بغض و كينه آنان تسلى دهد.»
سپس دو لشكر به خروش آمدند. اهل عراق فرياد می زدند: «اى خون خواهان حسين.» وقتى ياران ابن اشتر جولانى زدند ابن اشتر ندا كرد: «اى سربازان خدا! صبر! صبر!» لشكر ابن اشتر كه نزديك بود منهزم شوند عقب نشینی کردند.
عبد اللَّه بن بشار بن ابو عقب دئلى حديثى براى آنان گفت که از دوست خودم(حضرت امير علیه السلام) شنيدم مي فرمود:
ما با اهل شام نزديك نهرى كه آن را خازر مي گويند رودررو خواهيم شد و آنان ما را شكست مي دهند، تا اينكه ما مي گوئيم: بشتابید! بشتابید! سپس به آنان حمله مي كنيم و امير آنان را مي كشيم. پس مژده باد شما را. صبر كنيد؛ زيرا شما بر آنان غالب خواهيد شد.
سپس ابن اشتر به طرف جناح لشكر ابن زياد حملهاى كرد و با عقب راندن آنان، يمين لشكر را با قلب لشكر مخلوط نمود(امالی شیخ طوسی، ص241). اهل عراق اهل شام را شكست دادند و بر گردن آنان سوار شدند و ايشان را کشتند.
موقعى كه گرد و غبار جنگ فرو نشست دريافتند كه ابن زياد حصين بن نمير، شرحبيل ابن ذى الكلاع، ابن حوشب، غالب باهلى، عبد اللَّه بن اياس سلمى، ابو الاشرس كه حاكم خراسان بود و بزرگان اصحاب ابن زياد لعنه الله عليهم به درك اسفل نازل شدهاند.
ابن اشتر به ياران خود گفت: «من بعد از اينكه آن مردم شكست خوردند گروهى را ديدم كه استقامت و نبرد مي كردند. وقتى بر آنان تاختم مردى جلوی من آمد كه جمعيتى همراهش بودند. او بر مرکب سفيدى سوار بود و مردم را به جنگ سوق مي داد. احدى به او نزديك نمي شد مگر اينكه او را از پاى در مي آورد.
هنگامى كه آن مرد به من نزديك شد ضربه ای به دست او زدم و آن را جدا نمودم. وى در كنار نهر افتاد. من دست هاى او را قطع كردم. پاهايش متورم بودند. بی تردید او را كشتهام. بوى مشك از او به مشام می رسید. گمان مي كنم ابن زياد بود. به دنبال او برويد.
مردى از ياران ابن اشتر به سوى او شتافت. وقتى كفش هاى او را در آورد و دقت نمود ديد همان طور كه ابن اشتر گفته بود او ابن زياد است. آن مرد سر ابن زياد را جدا كرد. بدن وى را طعمه آتش قرار داد و آن شب را تا به صبح از روشنایى بدن آن ستمكار استفاده كردند(امالی شیخ طوسی، ص241؛ تجارب الامم، ج2، ص163؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2،ص233-234 و 242؛ حکایه الثار، ص45).
وقتى چشم مهران كه غلام ابن زياد بود و فوق العاده او را دوست داشت به اين منظره افتاد، قسم خورد كه هیچ گاه چربى نخورد! ياران ابن اشتر پس از اينكه صبح شد غنيمتهاى لشكر دشمن را جمع كردند.
يكى از غلامان ابن زياد به سوى شام فرار كرد. عبد الملك مروان به آن غلام گفت: «چند روز است كه از ابن زياد خبرى ندارى؟» غلام گفت: «وقتى مردم جولان كردند ابن زياد جلو رفت و مشغول كارزار گرديد و به من گفت: يك ظرف آب برايم بياور. هنگامى كه آب برايش بردم مقدارى از آن را آشاميد و مقدارى بين زره و بدن خود پاشيد و مقدارى به پيشانى اسبش ريخت. سپس اسب خود را راند و داخل معركه كارزار شد. اين آخرين ديدار من با ابن زياد بود.
ابراهيم سر نحس ابن زياد را با سر بزرگانى كه همراه او بودند براى مختار فرستاد. آن سرها را موقعى نزد مختار آوردند كه او مشغول ناشتا بود.
وقتى آن سرها را نزد او نهادند گفت: «الحمد للَّه رب العالمين. سر مبارك امام حسين علیه السلام را موقعى نزد ابن زياد نهادند كه مشغول ناشتا بود. سر ابن زياد را هم موقعى نزد من آوردند كه مشغول ناشتا هستم!»
پس از اين جريان مار سفيدى آمد و در ميان آن سرها گردش نمود تا داخل سوراخ بينى ابن زياد شد و از گوش نحسش خارج گرديد. براى دومين بار داخل گوش او شد و از سوراخ بينى وى بيرون آمد.
هنگامى كه مختار از خوردن ناشتا فارغ شد برخاست و به صورت ابن زياد تف انداخت و آن را با نعلين خود پايمال كرد. سپس آن نعلين را نزد يكى از غلامان خود انداخت و گفت: «آن را بشوی؛ زيرا من آن را به صورت نجس شخص كافر نهادهام(حکایه المختار،ص57؛ بحارالانوار، ج45، ص385).»
مختار پس از اين جريان به سمت كوفه رفت. سر ابن زياد و حصين بن نمير و سر شرحبيل ابن ذى الكلاع را بوسيله عبد الرحمن بن ابى عمير ثقفى و عبد اللَّه بن شداد جشمى و سائب بن مالك اشعرى براى محمّد بن حنيفه كه در مكه بود فرستاد. حضرت على بن الحسين عليهما السلام هم در مكه بود.
مختار نامهاى به دست فرستادگان خود براى محمّد بن حنيفه نوشت كه مضمون آن اين بود: «من ياران و شيعيان تو را به سوى دشمنانت فرستادم تا خون برادر مظلوم و شهيدت را مطالبه نمايند. آنان در حالى براى كارزار خارج شدند كه نیتشان ثواب بود و خود اندوهگین بودند.
خون خواهان امام حسين علیه السلام نزديك نصيبين به لشكر ابن زياد برخورد کردند و پروردگار آنان را كشت. سپاس مخصوص آن خدایيست كه براى شما خون خواهى كرد و رؤساى دشمنان شما را به دام انداخت. آنان را در هر رهگذر كه بودند كشت و در هر دريا كه بودند غرق كرد. بدين سبب قلب و سينه همه مؤمنان خنك شد و شفا يافت و غيظ قلب آنان را بر طرف نمود.»
هنگامى كه مأموران مختار نامه او را با سر كفار نزد محمّد بن حنفيه آوردند او سر ابن زياد را نزد حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد. سر ابن زياد هنگامى نزد امام سجاد علیه السلام وارد شد كه آن حضرت مشغول ناشتا بود. حضرت سجاد عليه السلام فرمود:«موقعى نزد ابن زياد وارد شدم كه او ناشتا مي كرد و سر پدر بزرگوارم در مقابل او بود. در همان وقت دعا كردم و گفتم: پروردگارا! مرا از دنيا مبر تا سر ابن زياد را هنگامی كه من ناشتا مي كنم ببينم. سپاس مخصوص آن خدایيست كه دعاى مرا مستجاب كرد.» سپس دستور دادند تا آن سر نحس را بيرون بردند.
وقتى آن سر را نزد ابن زبير بردند او گفت تا آن را بر فراز نى زدند. ناگاه باد شديدى آمد و آن را به نحوى حركت داد كه سقوط كرد. شاهدان به ناگاه ديدند مارى آمد و بينى ابن زياد را گزيد! آن سر را براى دومين بار بر فراز نى زدند دوباره باد وزيد و آن را روى زمين انداخت و همان مار خارج شد و بينى ابن زياد را گزيد.
اين موضوع تا سه مرتبه تکرار شد. ابن زبير دستور داد تا آن سر نحس را در كوه ها و درههاى مكه انداختند(بحارالانوار، ج45، ص385-386؛ امالی شیخ طوسی، ص242-243 ؛اختیار معرفه الرجال کشی، ص127؛ مدینه المعاجز، ج4، ص326-327؛ احقاق الحق، ج11، ص542 و 544؛ حاشیه احقاق الحق، ج27، ص233؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص84 و 235؛ کشف الغمه، ج2،ص11؛ ینابیع الموده، ص386؛ المناقب، ج4، ص61؛ حکایه المختار، ص57-58؛.
امام ششم علیه السلام فرمودند:
هیچک از بانوان ما نه خضاب کردند و نه روغن مالیدند و سرمه کشیدند و نه حتی موهایشان را شانه زدند تا آن زمان که سر ابن زیاد را برایمان آوردند (کامل الزیارات، ص84).
و در جای دیگر علاوه بر موارد فوق اضافه نموده اند که تا پنج سال در خانه هیچ هاشمی دودی برنخاست کنایه از اینکه چیزی پخته نشد(بحارالانوار، ج45، ص386).
82- عمران/عمر/عمرو بن خالد
او از جمله غارتگران حرم در عصر عاشوراست.
هنگامى كه زیاد/رقاد بن مالك، عمرو بن خالد، عبد الرحمن بجلى و عبد اللَّه بن قيس خولانى را نزد مختار آوردند مختار به آنان گفت:«اى قاتلان مردان نيكوكار آيا نمىبينيد كه خدا از شما بيزار است؟ همان ورسهاى(گیاهی مانند زعفران) يمنى كه از خيمههاى حسين علیه السلام غارت كرديد شما را دچار چنين روزى نموده است.» سپس دستور داد تا ايشان را به سوى بازار خارج كردند و به قتل رساندند (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص219؛ امالی شیخ طوسی، ص244؛بحارالانوار،ج45، ص376؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص372-373).
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا