خدايا تنم فرسوده شد
روحم گنهكار ولي هنوز تو د ركنارم هستي بي آنكه احساس كنم نزديكيت را
مرا ببخش به فرسودگيه تنم و گنهكاري روحم
مرا درياب كه ديگر بار به سوي تو بازگردم چون ميدانم من از آن اين دنيا نيستم و بعد از گذشت .... سال از عمرم هنوز روي اين كره خاكي غريبه اي بيش نيستم مرا بخوان به سويت كه رحمت است براي من
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
|