
02-02-2010
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0
200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گاهی نگاهت را نگاه کن!
ر وزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت و از شاگردان خواست بهترین جمله کوتاهی را که با آن زندگی انسان میتواند همیشه در مسیر درست قرار گیرد، روی آن بنویسند. شاگردان هفته ها فکر کردند و هر کدام جمله زیبایی را گفتند . اما شیوانا هیچ کدام را نپسندید.
روزی مردی ژنده پوش با چهره ای زخمی و خسته وارد دهکده شد . به خاطر سر و وضع به هم ریخته اش هیچکس در دهکده به او غذا و جا نداد . مرد زخمی پرسان پرسان خودش را به مدرسه شیوانا رساند و سراغ معلم مدرسه را گرفت . شاگردان او را نزد شیوانا بردند. یکی از شاگردان گفت : " استاد به گمانم این مرد فراری است . حتماً خطایی انجام داده و به همین خاطر میگریزد و اکنون که نزد ما آمده شاید سربازان امپراتور دنبالش باشند و اگر او را اینجا پیدا کنند حتماً برای ما صورت خوشی نخواهد داشت."
شاگرد دیگر گفت :"سر و صورت زخمی او نشان میدهد که اهل جنگ و درگیری است . لابد یکی از راهزنان است که با فریب به دهکده آمده است تا چیزی برای سرقت پیدا کند."
شاگرد بعدی گفت:"به گمانم او بیماری خطرناکی دارد که هیچکس جرات نکرده به او کمک کند . شاید دیر یا زود بیماری او به بقیه افراد مدرسه سرایت کند و ما نیز مریض شویم !"
اما شیوانا وقتی مرد غریب را درآن وضع دید بی اعتنا به حرفهای شاگردانش ، بلافاصله از آنها خواست تا به تازه وارد آب و غذا و محلی برای اسکان دهند و لباسی مناسب بر تنش بپوشانند و بگذارند خوب استراحت کند.
آن مرد چند هفته به راحتی در مدرسه ساکن بود . یک روز مرد تازه وارد که حسابی استراحت کرده بود وارد کلاس شیوانا شد و گوشه ای نشست و به حرفهای او گوش داد . شیوانا در پایان کلاس از مرد خواست تا اگر دلش میخواهد برای بقیه چیزی تعریف کند . مرد گفت تاجری بسیار ثروتمند در شهری بسیار دور است که برای ملاقات با دوست خود چندین هفته سفر کرده و در نزدیکی دهکده شیوانا از اسب به داخل رودخانه افتاده و به زحمت خودش را به ساحل کشانده و زخمی و خسته موفقش شده تا خودش را به مدرسه شیوانا برساند. او گفت که خانواده اش را از وضعیت خود مطلع ساخته و به زودی سواران و خدمه اش به دهکده میرسند تا او را به خانه اش بازگرداند . مرد غریب گفت اکنون از لطف و مهربانی اعضای مدرسه بسیار سپاسگزار است و به پاس نجات او از آن وضع قصد دارد تا مبلغ زیادی به مدرسه کمک کند تا وضع مدرسه و دهکده بهتر شود .
همه شاگردان یک صدا فریاد شادی کشیدند و از این که فرد سخاوتمندی قبول کرده در کارهای انسان دوستانه مدرسه مشارکت مالی کند بسیار خوشحال شدند .
وقتی کلاس درس تمام شد ، مرد تازه وارد به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کرد و گفت به نظر من میتوانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنادار کنید طوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد .
شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند اگر جمله ای به نظرش میرسد بگوید . تازه وارد گفت :" من پیشنهاد میکنم روی تابلو بنویسید : گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن . چرا که ما آدمها معمولا فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه میکنیم و با قالب های ذهنی خودمان نگاهمان را روی چیزهائی متمرکز میکنیم که ممکن است درست و مناسب نباشد . اما اگر انسان یاد بگیرید که گاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند ، آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه میتوان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جست و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد ."
شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندید و گفت که روی تابلو بنویسید : " گاهی نگاهت را نگاه کن!"
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|