موضوع
:
مشاعره سنتی
نمایش پست تنها
#
4387
02-03-2010
رزیتا
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
deltang
تو که دستت با نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
این آهنگ ابی خیلی قشنگه
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
رزیتا
نمایش مشخصات عمومی
ارسال یک پیام خصوصی به رزیتا
یافتن همه پست های رزیتا
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید