
02-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سحرخیز باش تا کامروا باشی
سحرخیز باش تا کامروا باشی
بوذرجمهر هر بامداد به خدمت خسرو شتافتی و او را بگفتی:
«شب خیزباش تا کامروا باشی»
خسرو به حکم آنکه با معاشرت و معاقرت در سماع اغانی و اجتماع اغانی و اجتماع غوانی شب گذشته بودی و با ماه پیکران تا مَطلَعِ آفتاب بر نازبالش تنعم سر نهاده از بوذرجمهر به سبب این کلمه متاثر و متغیر گشتی و این معنی را همچون سرزنش دانستی.
یک روز خسرو چاکران را فرمود:
«تا به وقت صبحی که دیدی جهان از سیاهی ظلمت و سپیده نور نیم گشوده باشد و بوذرجمهر روی به خدمت نهد، متنکروار بر وی زنند و بی آسیبی که رسانند جامه او بستانند.»
چاکران به حکم فرمان رفتند و آن بازی در پرده تاریکی شب با بوذرجمهر نمودند.
او بازگشت و جامه دیگر بپوشید چون به حضرت آمد برخلاف اوقات گذشته بیگاه ترک شده بود.
خسرو پرسید که:
«موجب دیر آمدن چیست؟»
گفت «میآمدم دزدان بر من افتادند و جامه من ببردند، من به ترتیب جامه ای دیگر مشغول شدم.»
خسرو گفت:
«نه هر روز نصیحت تو این بود که:
شب خیز باش تا کامروا باشی، پس این آفت هم به تو از شب خیزی رسید.»
بوذرجمهر بر ارتجال جواب داد:
«شب خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا باشد.»
خسرو از بداهت گفتار به صواب حضور و جواب او خجل و ملزم گشت.
[مرزبان نامه، باب چهارم، ص92]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|