نمایش پست تنها
  #25  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض امید / جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای

امید
روزی حضرت داوود در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر می دارد و به جای دیگری می ریزد از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود ...

مورچه به سخن آمد که :


معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای تپه در این محل قرار داده است !

حضرت فرمود :

با این جثه کوچک تو تا کی می توانی خاکهای این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی وآیا عمر تو کفاف خواهد کرد ؟!

مورچه گفت:

همه اینها را می دانم ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام.


جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای

پسری عاشق شد و از درد عشق مینالید. روزی پدرش او را نصیحت کرد که مالیخولیای عشق را که جز مرضی دماغی نیست از سر بیرون کن.

پسر گفت:
«جان پدر تو غمزده خوبان ندیده ای که ترک عشق را آسان میپنداری.»
پدر در جواب گفت:
«جان پسر تو سفره بی نان ندیده ای و به تنگی معاش گرفتار نشده ای که عشق و عاشقی را به کلی فراموش کنی.»

[داستان نامه بهمنیاری ، ص166]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید