نمایش پست تنها
  #460  
قدیمی 02-03-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رود
قصيده بامدادي را
در دلتاي شب
مكرر مي كند
و روز
از آخرين نفس شب پر انتظار
آغاز مي شود.
و- اينك- سپيده دمي كه شعله چراغ مرا
در طاقچه بي رنگ مي كند
تا مر غكان بومي رنك را
در بوته هاي قالي از سكوت خواب بر انگيزد،
پنداري آفتابي است
كه به آشتي
در خون من طالع مي شود.
***
اينك محراب مذهبي جاوداني كه در آن
عابد و معبود عبادت و معبد
جلوه يي يكسان دارند:
بنده پرستش خداي مي كند
هم از آن گونه
كه خداي
بنده را.

همه برگ وبهار
در سر انگشتان تست.
هواي گسترده
در نقره انگشتانت مي سوزد
و زلالي چشمه ساران
از باران وخورشيد سير آ ب مي شود
***
زيبا ترين حرفت را بگو
شكنجه پنهان سكوتت را آشكار كن
و هراس مدار از آن كه بگويند
ترانه بيهودگي نيست
چرا كه عشق
حرفي بيهوده نيست.


حتي بگذارآفتاب نيز برنيايد
به خاطر فرداي ما اگر
بر ماش منتي است؛
چرا كه عشق،
خود فرداست
خود هميشه است.
بيشترين عشق جهان را به سوي تو مياورم
از معبر فريادها و حماسه ها.
چراكه هيچ چيز در كنار من
از تو عظيم تر نبوده است
كه قلبت
چون پروانه يي
ظريف و كوچك وعاشق است.

اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشقت!-
اي صبور! اي پرستار!
اي مومن!
پيروزي تو ميوه حقيقت توست.

رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب آتش بيز را
به تحمل صبر
شكستي.
باش تا ميوه غرورت برسد.
اي زني كه صبحانه خورشيد در پيراهن تست،
پيروزي عشق نسيب تو باد!
***
از براي تو، مفهومي نيست.-
نه لحظه ئي:
پروانه ئيست كه بال ميزند
يا رود خانه اي كه در حال گذر است.-

هيچ چيز تكرار نمي شود
و عمر به پايان مي رسد:
پروانه
بر شكوفه يي نشست
و رود به دريا پيوست.






شاملو
از مجموعه آيدا، درخت خنجر و خاطره
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید