خلقت من از ازل یک خلقت ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
دردو داغ و زاری و زجر این همه نزدیک من اما سعادت دور بود
این طبیعت یک زمان چشم خوشی بر من نداشت
تف به این چشم تنگ او چشم طبیعت کور بود
نور امید مرا از کلبه ام دزدیده اند
ورنه این کلبه سراسر چلچراغ نور بود
|